بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

مادرجون آسمونی شد

سلام عزیز دلم سلام پسر نازم قرار بود وبلاگ رو سر و سامان بدم که نشد مادرجون نیمه های ماه رمضون حال خوشی نداشت این مدت آخر هفته ای ۳ روز میاوردنش گرگان برای دیالیز روز و شبای سختی بود دیدن این همه مریضی باهم واقعا سخت بود خواهش های که مادر جون میکرد که ببریمش خونه ولی کاری از ما برنمیومد آمبولانس راضی نمیشدن میگفتن مریض شما هرچی کمتر تکون بخوره بهتره تا شب سه شنبه ۱۲ام ماه رمضان خونه خاله محدثه افطار بودیم که گفتن حاش خیلی بده همه رفتیم اون شب یه جورایی جوابمون کردن فرداش هم اجازه دیالیز ندادن چون حالشون خوب نبود تاپنج شنبه که یه دفعه زنگ زدن مریضتون برای دیالیز میاد گرگان و من و بابایی مثل شبای دیگه مسئولیت بردن ما...
18 تير 1396

نوروز۱۳۹۶ و تولد گل پسر

پسر ۴ساله من سلام   از تولدت به بعد هرکاری میگیم نکن میگی من دیگه بزرگ شدم ۴ سالمه  بهمن که تولدی نگرفتیم بخاطر فوت دایی جان فقط یه تولد کوچیک ۳ نفره   قرار بود تولد ۲۰ اسفند با سالگرد عروسیمون باشه که سفارشات شیرینی من شروع شد و نشد و افتاد به عید هفت سین چهارشنبه ۹ فرورین  اول ماه رجب شب لیلۀ الرغائب و ولادت امام محمدباقر شب قبل کلی آهنگ تولد دانلود کردم و شب تولد حسابی شماها شاد شدین و کلی هر۴تاتون رقصیدین.شما.صبا و سجاد.احسان همچی کار خودم تم و کیک اولین بار با خمیرفوندانت کار کردم   طراحی از دایی جووون حسین     &nb...
18 فروردين 1396

برگشت دوباره

سلام به دوستای گلم و بعد هم علی جانان علت نبودن ما اول اینکه نی نی وبلاگ چند باری هنگ کرد و باعث شد من نسبت به ثبت خاطرات دل زده بشم دوم اینکه اینستا فعالیت کردیم سوم این که خواستم وقت بیشتری برای شما بزارم این مدت نبودنمون اول این که سرفه های شما کاملا رفع شد ۴مرداد تولد بنده مصادف شد با عقد خاله فاطمه مهربون با عمو رضا ۲۰ ام شهریور تولد بابایی امسال چند روز قبل محرم مریض شدی و ما دو شب اول خونه بودیم اما از شب سوم میرفتیم مسجد جامع گرگان نماز و منبر حاج آقا علوی بعد میرفتیم مسجد خونه مامان جونشون و بعد هم همراه دسته تا یه مسیری میرفتیم شب اول از دسته ترسیدی...
5 بهمن 1395

دکتر دکتر دکتر

سلام قشنگم اومدم خیلی مختصر بگم چون اصلا خاطرات خوبی نیست دکتر و سرفه الان کی سرفه میکنی اول دکنر شیروانی،جواب نداد دکتر منقوش و باز هم جواب نداد دوباره دکتر شیروانی داشتی بهتر میشدی که یه تب و دوباره سرفه.عید نوروز آلوچه رو با تخم خوردی گیر کرد گلوت که بابایی انگشت کرد گلوت تا رفت پایین دکتر شیروانی دارو داد گفت اگه خوب شد که هیچی اگه نه عکس از ریه بگیرین و ما عکس رو انجام دادیم رفتیم مطب گفتن یه قسمت عکس محو ببر رادیولژیست بخونه بردیم رادیولوژیست فردا جواب داد رفتم دکتر گفتن ببرمت دکتر جراح عمومی رفتیم نوبت گرفتیم رفتیم خونه مامانم ساعت۲ رفتیم بیمارستان دکتر عمل داشت تا ۳ونیم منتظر بودیم عمت هم اومد عمه زینب همش با عمه بودی...
28 خرداد 1395

جدا خوابیدن

چند وقت میخوام محل خواب علی رو جدا کنم ولی منتظر هوا بودم که خوب بشه تا دیشب یک شنبه ۲۶ /اردیبهشت برای اولین بار جدا خوابید گل پسر و اول عروسک شلمنش رو روشن کردم به قول خودش لاکپشت ستاره ای خوابید خواموش کردم و شب خواب روشن گذاشتم عروسک باب اسفنجیش رو هم دادم بهش شب خوبی بود خدا رو شکر اینم از خواب علی چند وقت پیش پا در هوا الکی مپلا خوابه ...
27 ارديبهشت 1395

جان جانان

سلام و باز هم با کلی تاخیررررررر            بهترین های من مرد های من پشتم به دو مررررد گرمه همسری مهربان و دوست داشتنی و تکیه گاه من و پسری با قلب مهربان و عصای دلست. مردهای زندگی من       ادامه مطلب وقتی گل پسر کل خونه رو کارت میچینه خواب ناز جان جانان که بعد اومدن از مهد کلللی خوابید پفک هندی داییجون پز یه کلیپ آموزش دونات دارم داخل گوشیم که علی خیلی دوست داره چند هفته پیش شب موقع خواب داشت نگاه میکرد گفت مامان برام دونات درست میکنی گفتم چشم و فردا صبح ۵شنبه از خواب بیدار شد رفتیم ...
27 ارديبهشت 1395

فقط عکس

یکشنبه ۲۲/فروردین بالاخره اون ۳تا بلیط رستورانی که خاله جون علی داده بود بهمون رو رفتیم.رستوران لاله بلیط ها رو خالش به مناسبت تولد گل پسر داده بود اینجا از رستوران اومدیم بیرون میگه من بلند کن ماه بگیرم ۳۱فروردین هم مامانم اینا با فامیل ها رفته بودن گنبد که یه تفنگ خریدن برای علی پ.ن.۳تا تیر توپی داره دوتاش زیر کمد رفته همین یکی مونده خخخخخ و مادرشوهرمم این شمشیر رو گرفت براش اینم از برچسب ها و در اتاق علی که دارم خوشگلش میکنم تا علی رو کم کم جدا کنم و داخل اتاقش بخوابه ۵شنبه داشتیم صبحونه میخوردیم که دوستای علی برای اولین بار اودن در زدن که علی آقا میاد بازی جالبه از ما ...
4 ارديبهشت 1395

میلاد حضرت امیرالمومنین و روز پدر

۴شنبه که علی رفت مهد مربیشون این گل رو درست کرد و گفت بدین به باباهاتون چند وقت قبل که من داشتم جعبه هدیه باباش رو آماده میکردم علی هم امود و گفت منم هدیه بدم به بابایی که اون وسیله که مپلا میکرفنش هست رو کادو کرد برای باباش و همراه نقاشی که روی کاغذ کادو کشید قرار بود چیزی نگه به باباش که چندباری از دهنش پرید ولی باباش متوجه نشد خدا رو شکر و این هم هدیه های بنده ۸تا گل درست کردم به مناسبت۸مین روز مرد و عطر ادکلن رو فرداش هدیه دادم باز و این هم شام ویژه روز مرد.۵شنبه ۲ام از اونجایی که خاله علی قرار بود برن اعتکاف ما سه شنبه یه جشن کوچیک و یه دفعه ای گرفتیم اینم کیک کیک اصلی میشه ...
4 ارديبهشت 1395