میلاد حضرت امیرالمومنین حضرت علی(ع) و روز مرد
میلاد حضرت امیرالمومنین علی (ع) مبارک
اول از همه سلام به عشقم
کسی که ۷ ساله شده نفسم
محسنم روزت مبارک
و دوم سلام به بهونه ی زندگیمون
کسی که ۳ سال شده بهترین بهونه برای زندگی عاشقونه ما
پسر من
میدونم که میدونی که چه اسم زیبا و باوقاری داری
حضرت امیرالمومنین مراقبت باشه
خوب حالا برات بگم از این چند روز عید بزرگ
۵ شنبه ۱۰/اردیبهشت ظهربابایی اومد باهم ناهار خوردیم و خوابیدیم.بعد غروبش رفتیم بازار که هم برای شما و هم بابا جون خرید کنیم.ولی خیابونا خیلی شلوغ بود فقط رفتیم برای شما ۳دست لباس خریدیم.یه لباس باب اسفنجی بود که متاسفانه سایز شما نداشتن بجاش یکی دیگه گرفتیم که عکس روی لباسش میکی موس بود ولی یه باب اسفنجی هم به لباس آویزون بود که شما خیلی دوستش داشتین
اینم عکسش
بعدشم رفتیم برای بابایی خرید کنیم که خیلی شلوغ بود برگشتیم خونه قرار شد یه شب دیگه بریم
شبشم خاله جون فاطمه اومد و یه تفنگ برات گرفته بود به خاطر این که قرآن میخونی(سوره توحید)
اینم عکسش
آخر شب هم دایی جون حسین زنگ زدن و گفتن زندایی جون هم لطف کردن برای علی جون یه هدیه خریدن برای اینکه قرآن میخونه(که البته کوچیک بود میخوام امروز برم عوضش کنم.یک شنبه۱۳ام)
جمعه۱۱ام غروب یه سر رفتیم خونه مامان جووونشون برای تبریک روز پدر به حاج بابا.که خاله جون فاطمه هم یه لباس به مناسبت میلاد امام علی و هم نام بودن شما با امام علی بهت داد
اینم عکسش
و شب رفتیم خون مادر جونشون به صرف کله پاچه که شما خیلی دوست دارین.
از اونجایی که جمعه روز مرد بود منم برای بابایی سنگ تموم گذاشتم و کلی بهش کار دادمیه نیمچه خونه تکونی کردیم.بخاری ها رو جمع کردیم،کمد دیواری رو مرتب کردیم،پنکه رو وصل کردیم،جای میز تلویزیون و بوفه عوض کردیم(ببخشید دیگه محسن جان)
همون جمعه شب صاحبکار بابامحسن میخواستن برن کربلا رفتیم خونشون برای خداحافظی منکه کلی استرس داشتم آخه علی پوشک نبود با کلی دعا و آیه الکرسی و۴قل رفتیم که خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد.خانوم صاحبکار بابایی زحمت این لپ تاپ هم کشیدن دادن به شما
که شماهم براشون قرآن خوندین.
(این لپ تاپ سوره های قرآن میخونه خبر خوب اینکه شما با این سوره حمد رو هم یاد گرفتی از جمعه شب تا دیشب که شنبه شب باشه آخراش یکم گیر میکنی اما خوب برای شروع عالیه)
شنبه۱۲ام رفتیم امامزاده عبدا... سر مزار عمو علی خدا رحمتشون کنه.شماهم از اول تا آخر دستت پر بود آخه روز عید بود همه شیرینی آورده بودن سر مزار مردهاشون که ماهم شکلات بردیم.
از اونجا شما رو بردیم خونه مادرجونشون بعد منو بابایی رفتیم شیرینی خریدیم که بریم خونه دوسته بابایی(عموحسین)که هم باباشون معلم هستن و هم معلم بابا محسن بودن(مابه همراه عمو هادی وعمو غلامشون)
سر راهم هدیه از طرف خودمون خریدیم برات
عکس هدیه هات در این سه سال
سال اول میلاد امام علی(از دنیای کودک بابایی زحمتش رو کشیدن خریدن)
سال دوم میلاد امام علی(از شیطونک به انتخاب من خریدیم)
سومین سال میلاد امام علی(از آمنه بازم به انتخاب مامانی)
اینجا رفتم عکس بگیرم علی اومد برداره کلیدشو
دوباره عکس گرفتم
شب هم برای شام رفتیم خونه حاج باباشون که البته قرار بود بریم شام بیرون مهمون خاله فاطمه که زندایی جون و ۲قلوها رفتن بهشهر نشد بریم.افتاد برای یه شب دیگه که زندایی شونم بیان.
امروز هم ۱۳ام رفتم لباسی که زندایی جون خریده بود رو عوض کنم یه لباس دیگه برداشتم که اومدم خونه دیدم بازم اندازت نمیشه آخه یقه لباس پارچه ای بود کش نمیومد سرت نمیرفت داخل لباس.هیچی دیگه لباس دادم به خاله محدثه که خونشون نزدیک همون مغازه هست که فردا بره یه مدل دیگه که پسندیده بودم بگیره براتون
امروز۱۵/خرداد خاله جون گرفت لباس رو همون فرداش من یادم رفت عکسش رو بزارم .شرمنده اینم عکس لباس
و اما
هدیه ما به بابا جووووووون مهربون که قبلا گفته بودم گوشیه
اینم عکسش
امسال مامان جان هفته پدر و کارگر و معلم یکی بود
پس یه تبریکه دیگه به بابا محسن گل بابت روز کارگر
بابا جون خداقوت والبته چای هم نوش جووووووووون
امشب هم وفات حضرت زینب بود مامان جان