بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

حلیم ۴۸ام

1394/9/24 14:47
نویسنده : مامان علی آقا
580 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر طلا

   عزیز دلم بابایی و دوستاش  هر سال برای ۴۸ام حلیم میزارن خونه مادرجونشون.

و هر سال هم با این که ۱۰ روز میاد جلوتر و باید گرم تر بشه اما همون شب بارووون میادراضی

برای همین هم هر سال یه شب قبل بابایی و دوستاش جمع میشن و داربست میبندن داخل کوچه رو و پلاستیک میکشن روی داربست ها رو.

امسال هم مپل هر سال ۳شنبه شب(۱۷/آذر)ساعت های۸رفتیم خونه مادرجونشون ما خانوم ها گندم پاک کردیم بابایی و دوستاش هم رفتن سر بستن داربست ها.

یه اتفاق بد:

    محمد زمان نمیدونم که اما فکر کنم برای قربانی یا جلو پای کربلایی ها گوشفند قربونی کردن دیدهترسوو به بعد هم تو خونه سر عروسکا رو میبره هم میتره مپلا عمه میگفت مادرجون که داشته مرغ تمیز میکرده پاش توی آشپزخونه نمیزاشت تا کلا جمع شده .

اون شب هم چاقو الکی گرفت افتاد رو کمر شما ترسوکه من دیدم و جداش کردم داشت با چاقو اسباب بازی مپلا کمر شما رو میبرید.

بعد محمدزمان خیییلی شیطون با هم که بیفتین شما هم میشی مپل محمد زمان اونم تمام کارای زشت یادت میده و شما رو میندازه جلو.

مپلا بهت گفت بیا ژل عمو غلام بگیریم جون دست شما نمیرسه میارش جلو بعد میگه بگیر

یا میگه بیا تشکا رو بندازیم زمین و.... اصلا هم دعوا متوجه نمیشه

همون شب من رو مبل نشسته بودم که دیدم رفتین تو آشپزخونه با محمدزمان بعد اومدین بیرون رفتین داخل اتاق که دیدم چاقو واقعی دست جفتتونهشاکی منم بدو اومدم اول چاقو رو از شما گرفتم و بعد محمدزمان گفتم بده که نداد و پرتش کرد سمت من.

پشت من هم شما بودی نه میتونستم برم کنار نه دفاعی داشتم فقط تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که دستم باز کنم یه وقت نخوره به شما و بعد هم صورت خودم چرخوندم. که خدا  رو شکر خورد به شکمم و بعد هم یه دون سیلی زدم محمدزمان رو که از رو نرفت اونم میزد منممتفکر دیگهکچلشدم گفتم علی با محمد زمان بازی نکن گفتی نه میخوام بازی کنم.گفتم اگه بازی کنی میبرمت خونه ها.گفتی بریم منم سریع لباس تنت کردم و بابایی رو هم صدا کردم گفتم بریم و ماجرا رو گفتم براش. که زنعمو هم متوجه شد و گفت شما باشین ما میریم و عمو حسین اومد دنبالشون و رفتن.دیگه شما هم لباس تن کرده بودی رفتی جلو در آچار دست بابایی میدادی.

تا چهارشنبه۱۸/آذر

صبح دیگه حسابی عرق کرده بودی بردمت حموم از اول هم برنامم این بود که از صبح نرم خونه مادرجونشون و فقط وقت شام بریم و چندساعت بشینیم و برگردیم.

ولی اونقدر هوا سرد و بارونی شد که همون خونه خودمون شام خوریم فقط بعد شام با حاج باباشون رفتیم پای دیگ حلیم و یه ۲۰ دقیقه ای نشستیم و رفتیم خونه حاج باباشون

همون ۲۰ دقیقه هم محمد زمانکچلکچلکرد.به شما گفت تشکا رو بنداز شما هم رفتی داشتی مینداختی که عمه  صدام کرد اومدم جمع کنم گفتم علی چرا میندازی؟شما گفتی خوب محمدزمان گفتهخستهشاکی

اینم عکس شما و بابایی گلت پای دیگ حلیم

   

شب هم خونه حاج باباشون خوابیدیم و صبح ساعت ۶ بود که بابایی پیام داد من تازه رسیدم خونه میخوام بخوابم

خونه دایی حسینشون طبقه بالای خونه حاج باباشونه بعد گاهی وسیله لازم دارن سخته همش بیان پایین یه پلاستیکی رو با نخ بستن از نورگیر وسیله رد وبدل میکننخندونک(بهش میگن آسانسور)

اون روز هم دایی زنگ زد که نون بفرستین برامون شماهم با کمک خاله فاطمه رفتی نئن گذاشتی بعد غروب بیدار شدی رفتی نشستی همش داری آسانسور نگاه میکنیقه قهه

اینم عکسش

  

جمع شب برای شام پیتزا درست کردم بعد یه مقدار مون شنبه صبح خوردیم بردیمت خونه عمه  ما رفتیم برات شلوار بخریم عمه میگه بیا صبحونه بخور میگی نه پیتزا خوردم که دیگه آخر عمه زنگ زد به بابایی علی صبحانه نمیخوره بابایی گفت پیتزا خورده عمه گفت بچه گناهی میگه پیتزا خوردم ما باور نکردیم.خنده

شهادت امام رضا هم بود و مادرجون روضه خوانی داشت بعد علی رو میگم بیا بریم میگه نه اول بخونم بعد هیچی دیگه رفت میکرفن گرفت خوند آرامبوس

انجا هم با، بابایی میرفتین زیر پتو قایم میشدین من پیداتون میکردم.داغون کردی موهای خودت و بابایی روگیج

  

این عکس هم درسا گل بهت داده بود بعد نصف شد گلش افتاد عمو غلام هم سرش خرما گذاشت گفت بیا درخت خرماخنده

   

اینم یه مدل دیگه از نماز خوندن بابایی گناهی سجده که میره میشینی روی سرش حالا با خودت کمی پتوتت رو هم بردی مپلا قایم هم بشیمتفکرگیج

   

الان هم خوابی قرار حاج بابا از سرکارش بیاد دنبالمون بریم خونشون.

فعلا برم قشنگم کارم بکنم تا حاج بابا بیانبای بای

 

پسندها (9)

نظرات (6)

مامان زهرا جون
24 آذر 94 15:40
سلام قبول باشه منم حلیم میخوام!وای از دست این بچه ها با هم که بشن شیطون میشن.خداروشکر که چیزی نشده.
مامان علی آقا
پاسخ
سلام عزیزم قبول حق. کاش اینجا بودین نگووووووووووووو
فاطمه^فائزه
24 آذر 94 19:58
سلااااااام وای امان از دست بچه های شیطون که اعصاب نمیزارن چاااااااقووووووووووو ای جانم چ عکسای قشنگی علی گرفته نوش باشه حلیم و قبول باشه
مامان علی آقا
پاسخ
سلام گلم وای نگووووووووو ممنون چشمات قشنگ میبینه قبول حق
˙·٠•●♥مامان علی و ضحا ♥●•٠·˙
27 آذر 94 2:08
سلام عزیزم یکی از دوستای منم براش پیش اومده بود قربونی گوسفند دیده بود همه چی و قربونی میکرد خصوصیت و چک کن عزیز
مامان علی آقا
پاسخ
سلام گلم خییییلی بده باید جلو بچه رعایت کنن من حتی سر تنها رو هم نشونش نمیدم جلو دسته محرم قربونی کردن نذاشتم ببینه.یا عید قربان بابامشون قربونی کردن میگفت گوسفنده کوش میگفتم مامانش اومد دنبالش رفت خونشون. ممنون گلم دیدم
مامان آنیسا
1 دی 94 12:28
وای چه بلایی هست این محمد زمان مامان باباش هیچی بهش نمی گفتن ؟ یعنی آدم کفری میشه از دست این جور بچه ها
مامان علی آقا
پاسخ
اووووه نگوووووو نه متاسفانه
【p】【a】【r】【y】【a】
3 دی 94 0:52
_@@@________@@_____@@@@@@@ ________@@___________@@__@@@______@@ ________@@____________@@@__________@@ __________@@________________________@@ ____@@@@@@___وبلاگت خيلي قشنگه______@@ __@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@ __@@____________منتظر حضور گرمت_______@@ _@@____________@@@@@@@@@@_____@@ _@@____________ هستــــــــم ___@@@ _@@@___________@@@@@@@______@@ __@@@@__________@@@@__________@@ ____@@@@@@_______________________@@ _________@@_________________________@@ ________@@___________@@___________@@ ________@@@________@@@@@@@@@@@ _________@@@_____@@@_@@@@@@@ __________@@@@@@@ ___________@@@@@_@ ____________________@ ____________________@ _____________________@ ______________________@ ______________________@____@@@ ______________@@@@__@__@_____@ _____________@_______@@@___@@ ________________@@@____@__@@ _______________________@ ______________________@ سلام عزیزم امیدوارم همیشه لبخند روی لبات باشه و همیشه سلامت باشی گل من
مامان علی آقا
پاسخ
سلام گلم ممنون از حضور پر مهرتون به وب پسرم
انسی
4 دی 94 1:43
سلام رفیق جووونم همه عکسات مثل همیشه عالیه عالیه قربووووووووونش بشم علی جونو حس میکنم یکم تپلی شده ها.... باور میکنی خیلی ذوسش دارم یه مدتیه نیومدم سر بزنم.... دوست دارم زینب جون امیدوارم یه روز که اومدین مشهد بتونم ببینمت
مامان علی آقا
پاسخ
سلام عزیز دلم فدای مهربونیات گلم منم خوشحالم دوست گلی مثل شما دارم. ممنون از تمام محبتایی که به من علی داری