۵شنبه شب
سلام عشقم
خوبی فدات شم
مامانی و بابایی عاشقتن
آقای مامان ۵شنبه(۶/۱۲)خاله جون محدثه پیام داد شب بریم تپه نورالشهدا؟
ماهم قبول کردیم.
مهمون خاله جونشون بودیم
اول ما رسیدیم خیلی سرد بود و حسابی باد میزد طوری که حصیر جمع میکرد اطراف حصیر کیف و اینا گذاشتیم که باد بلندش نکنه
خاله شونم امودن اما لباس نیاورده بودن برای احسان
احسان هم که دیگه آتیشپاره شده.اصلا نمیشست.و فقط هم عشق توپ داره اول خاله جون توپ خودش رو نداد بهش (به علت زیادی باد)بعد میرفت دنبال توپ بقیه که دیگه خاله توپ خودش رو داد
ماهم دیدیم احسان نمیشینه لباس هم نداره رفتیم داخل نماز خونش. ولی همونجا هم حسابی خاله جون اذیت کرد همش میخواست بره بیرون.خاله گناهی که دیگهشده بود.
آخرش هم رفت بیرون.تا کباب ها آماده شد با دادن کباب دستش و بشقاب و قاشق نشست.
ولی مجبور به تند خوردن شدیم که هم احسان باز پا نشه هم هوا سرد بود کباب ها سرد نشه
از بس تند خوردیم متوجه مقدارش نشده بودیم و حسابی خوریدم
بعد خوردن شام دوبار فسقل خاله آقا احسان پاشدن و رفتن که اول عمو میثم رفت باهاش بعد خاله جون رفت که عمومیثم بتونه بیاد چای بخوره.
و بعد هم رفتیم خونه هامون
دستشون درد نکنه
راستی اون شب مامانی هنر به خرج داد و بستنی و فالوده درست کرد که بعد خوابیدن شما منو بابایی خوردیم(البته چون کباب خورده بودی بهت ندادم ترسیدم شکمت درد بگیره فردا ظهرش که رفتیم امامزاده و برگشتیم دادم بهت خوردی)
این عکس هم قبل اومدن خاله شون بود که شما رو گذاشته بودم زیر چادرم که بعد با،باباجون شروع کردین به بازی مثلا خوابیدین و دارین تلویزیون نگاه میکنید