بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

پارک

1394/5/27 15:34
نویسنده : مامان علی آقا
418 بازدید
اشتراک گذاری

۲۲/مرداد/۱۳۹۴

شب ساعتای ده،ده ونیم بود که به همسرم گفتم بریم بیرون یه دوری بزنیم

محسن هم ما رو برد حضرت عباس(۴راه میدان)(قدمگاه حضرت عباس)بعد زیارت و خوردن آب به یاد حضرت رفتیم سمت شهرداری که دیدیم بستنی فروشی که دوران عقدمون پاتوقمون بود باز رفتیم و سفارش مخلوت دادیم.اصلا به مکانش رسیدگی نکرده بود.خیلی داغون شده بود به قول محسن یه جای کثیف کلی خاطرات خوشی رو برامون زنده کرد.(کلی بستنی فروشی دوره فلکه شهرداری بود ولی ما خواستیم اون روزها رو زنده کنیم)

بعد هم علی رو بردیم پارک شهر.علی هم اول کلی تاب بازی کرد و بعدش رفت سراغ سرسره

حالا مگه پایین میومدتازه یه راه پیداکرده بود که فقط همون بالای سرسره در میزد از پله هاش و شیباش سر هم نمیخورد که بیاد پایین ما بگیریمش که دیگه ماخسته شدیم و دیر وقت شده بود باید برمیگشتیم خونه.

هرچی علی رو صدا کردیم گفت من نمیام.آخر باباش گفت ما میریم تو تنها میمونیا

علی هم ریلکس گفت شما برین من تنها هستممتفکر

دیگه باباش گفت بیا بریم منم که اولش قبول نکردم گفتم تنها نکنه کسی ببرش.اما راضیم کرد که بریم یکم دور بشیم تا دفعه بعد بیاد.

سوار موتور شدیم یه کم بالاتر نگه داشتیم.باباش رفت طوری که علی متوجه نشه مراقبش بود.

بعد علی یه چند دوری سر خورد بعد دید نه واقعا نیستیم رفت همونجایی که باباش موتور رو گذاشته بود.محبت بعد دید نه خبری از موتور نه خبری از ما. تازه میخواست بابایی بابایی کنه با صدای لرزون خطاکه باباش از پشت بغلش کرد.بغل

البته اینم بگم فایده ای نداشت چند شب پیش دوباره بردیمش بازم گفت من هستمدلخور

پسندها (4)

نظرات (5)

آبجی نگار
27 مرداد 94 16:03
مثل رامین نظرخصوصیم رودیدی به اون شدت که گفتم نیست یعنی فقط همون دختره اون سوالوپرسیداعصابم خوردبودمبالغه کردم
مامان علی آقا
پاسخ
دیدم گلم. خخخخخخ اما کلا بی اعصابیا
آنیتا
27 مرداد 94 16:35
سلام عزيزكم هميشه به پاركعلى جونالهى من عاشق اينجور چيزام يكى بياد از پشت بغلم كنه اميدوارم بهت خوش گذشته باشه على جونم
مامان علی آقا
پاسخ
خخخخخ کی عاشقه این نیست آره خیلی پارک دوست داره
آبجی نگار
27 مرداد 94 20:12
خخخخخخ بدبخت رامین چی میکشه ازدست من اونقدی هم عصبانی نیستم
مامان علی آقا
پاسخ
خخخخخ خدا صبر به رامین گناهی رو یه وقت فلکش نکنی بچه رو
مامان مبینا
28 مرداد 94 1:07
زینب جون همه بچها عاشق پارکن واوردنشون مکافاتی داره
مامان علی آقا
پاسخ
آره بخدا علی اولا خوب بود قشنگ میومد اما الان چند وقته
مامان زهرا جون
28 مرداد 94 14:29
بردنشون خیلی کیف و ذوق داره اما امان از دستشون وقتی میخوای ازپارک بیای ابروی ادم رو میبرن.البته علی پسرآقاییه
مامان علی آقا
پاسخ
نگووووو البته آره علی تازگیا اذیت میکنه قبلابود