میلاد حضرت معصومه(ص)
شنبه ها بابای علی باشگاه میره
شنبه ۲۴/مرداد.از سرکار که اومد ما رو برد خونه مامانم و برگشتن یه استراحتی بکنن و بعد راهی باشگاه بشن
ماهم شنبه ها میریم خونه مامانم که خونه تنها نباشیم
اون شنبه شبش تولد حضرت معصومه و روز دختر بود.(دخترای گل روزتون مبارک)
احسان خواهرزادم هم اونجا بود مامانم گفت من علی رو میبرم جشن تو احسان نگه دار و بخوابود(احساس بدخواب تر از علی به کلی داستان باید بخوابه هر وقت احسان میخوابونم یاد بچگی های علی میفتم)
خلاصه علی رفت جشن داخل کیفش چندتا ماشین گذاشتم و راهیش کردم.بعد که اومدن مامانم کفت کلی پسر گلی بود
خونه خودمون از مسجد فاصلش زیاده برای همین حوصلم نمیگیره برم.وقتی خونه مامانمشون باشیم علی رو با،بابام میفرستم.
اون شب بابام حال ندار بود برای همین نرفت مسجد ولی مامان گلم بازم علی رو برد که بعد نماز هم جشن داشتن.
مامانم میگفت خانومه که داشت شکلات میداد شکلاتش تموم شد میگفت من به یکی از آشناها گفتم اگه داری شکلات بده برای نوه ام که میگفت یه دفعه چند نفر باهم شکلاتاشون دادن به علیدیگه تعداد شکلات ها زیاد شد مامانم از علی گرفت قایم کرد(۴یا۵تا)
علی جون هم دوبار برای منم شیرینی آورد فدات شه مادر
علی مسشد و مسجد رو یکی میدونه.
عروس خالم با مامانش رفته بود مشهد بعد دیشب میخواستیم بریم خونشون علی رو گفتم میخوایم بریم خونه پرنیا جون مشهد بود.
بعد گفت با مادر جونش؟گفتم آره
حالا رفتیم اونجا به پرنیا میگه تو هم مثل من با مادرجونت رفتی مشهد کیک تولد
خوب دیگه من برم علی بیدار شد