علی مهاجر
اون روزایی که داشتیم خونه تکونی میکردیم
روز آخرش دایی حسین اومد با بابایی موکت زیر بوفه رو پهن کنن
بعد دایی جون بهت گفت علی بگو قسطنطنیه
علی گفت:قسطنطنیه
دایی
من
بابایی
بعد دایی رفت بگه علی بگو کهگیلویه و بویراحمد حل شد خودش اشتباه گفت
بعد بابایی گفت علی به دایی بگو بگه کهگیلویه و بویر احمد
بعد همه باهم خندیدیم
دایی جون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی