از سوختگی پا تا چوب بستنی!!!!
سلام به دوستای گلم
یک شنبه۱۷ام خرداد علی بردم خونه مامانم پیش خالش با همسرم رفتیم بیرون کاری داشتیم انجام دادیم برگشتیم علی اومد جلو موتور که سوار بشه پاش خورد به اگزوز موتور و سوخت
باباش منو صدا کرد و علی داد بهم که خمیردندون گذاشتم رو پاش بعد با ناله میگفت بردارش،بردمش داخل حیاط و پاش رو آب زدم یکم آب روی سوختگی نگه داشتم تا آروم شد
الی مادر فداش که اینقدر آقاست از وقتی که خمیر دندون گذاشتم دیگه گریه نکرد و حسابی مرد بود
شبش هم رفتیم خونه عمو حسینش پاش رو به همه نشون میداد که نیگا پام سوخته
کلی هم با محمدزمان بازی کرد که پوست پاش کنده شد،اما چون سرش گرم بود متوجه نشد
یه شب قبلش هم بابا جونش رفت فوتبال ماهم رفتیم خونه مامان جونشون باهم رفتیم تپه نورالشهدا خیلی بازی کرد.جای خوبیه یه محوطه که فقط برای نشستنه و ماشین یا موتور داخلش نمیاد برای همین همشه میریم اونجا که علی با خیال راحت بازی کنه وهی نیاریمش بشونیمش
علی عاشق دکتره
دیروز صبح(۳شنبه ۱۹ام) بهش گفتم غروب میخوایم بریم دکتر کلی خوشحال شد تا غروب که رفتیم.خانوم دکتر بهش چوب بستنی دادکلی خوشش اومد البته قبلا هم بهش داده بود .خیلی خانوم خوبی هستن با اینکه سرشون خیلی شلوغ بود اما بازم با علی بازی کرد و آخرشم گفت بیا دهن شما رو هم ببینم علی خیلی خوشحال دهنش رو باز کرد ایشونم علی رو دیدن.دفعهی قبل برای سرفه های خودم رفته بودیم پیششون این دفعه برای جوش های تن همسرم(خانم دکتر بهناز خدابخشی
اینم عکس چوب بستنی
به من میگه چرا خانوم دکتر بستنیش رو خورد؟
شبش هم رفتیم خونه عمه زهراش نزدیک اومدن بردمش جیش کنه دمپایی سینا پسرعمش رو پا کرد بعد آخر میگه اینا رو هم بشور
میگم: کدوما؟
میگه: دمپاییا
میگم:چرا؟
میگه:تا سینا خیس بشه
من:
وقتی اومدیم بیرون برای بقیه تعریف کردم اوناهم کلی
امروز ۲۰ ام خونه دوست همسرم دعوت بودیم خانوما
دختر عموش مانیا رفت بره رو سکو بهش گفتم نرو مانیا اونم سریع رفت علی هم پشت سر مانیا بدو کرد منم پشت علی رفتم بگیرمش از پله ها نیفته.بعد برای اینکه من نگیرمش خودش ول کرد رو زمین که لبه سکو بود فقط دستم دراز کردم کلاه لباسش اومد توی دستم وای خیلی بهم سخت گذشت.اگه کلاه نیومده بود داخل دستم علی با کله رفته بود پلهاشون خیلی بلند و تیز بود نردهاشم کلی فاصله دار.
منم فقط یه دونه علی رو زدم یه دادی هم سر مانیا زدم .اومدم داخل بچه رو دادم به زهرا خواهر شوهرم کلی نشستم از استرس کل تنم میلرزید.
بعد باز مانیا رژ اسباب بازیاش رو آورده میزنه به لب علی منم که حساس باز گفتم مانیا جان نکن بازم تکرار کرد مادرشوهرم بنده خدا از اونطرف پا شد اومد به هوای اینکه رژواقعی لب علی رو پاک کنه و به مانیا بگه نکن اما بازم گوش نداد تا آخر علی بغل کردم و بردمش کنار خودم سرش رو به خوردن میوه گرم کردم.