بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

از سوختگی پا تا چوب بستنی!!!!

1394/3/20 14:52
نویسنده : مامان علی آقا
1,087 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای گلم

یک شنبه۱۷ام خرداد علی بردم خونه مامانم پیش خالش با همسرم رفتیم بیرون کاری داشتیم انجام دادیم برگشتیم علی اومد جلو موتور که سوار بشه پاش خورد به اگزوز موتور و سوخت

باباش منو صدا کرد و علی داد بهم که خمیردندون گذاشتم رو پاش بعد با ناله میگفت بردارش،بردمش داخل حیاط و پاش رو آب زدم یکم آب روی سوختگی نگه داشتم تا آروم شد

الی مادر فداش که اینقدر آقاست از وقتی که خمیر دندون گذاشتم دیگه گریه نکرد و حسابی مرد بود

شبش هم رفتیم خونه عمو حسینش پاش رو به همه نشون میداد که نیگا پام سوخته

کلی هم با محمدزمان بازی کرد که پوست پاش کنده شد،اما چون سرش گرم بود متوجه نشد

یه شب قبلش هم بابا جونش رفت فوتبال ماهم رفتیم خونه مامان جونشون باهم رفتیم تپه نورالشهدا خیلی بازی کرد.جای خوبیه یه محوطه که فقط برای نشستنه و ماشین یا موتور داخلش نمیاد برای همین همشه میریم اونجا که علی با خیال راحت بازی کنه وهی نیاریمش بشونیمش

علی عاشق دکتره

دیروز صبح(۳شنبه ۱۹ام) بهش گفتم غروب میخوایم بریم دکتر کلی خوشحال شد تا غروب که رفتیم.خانوم دکتر بهش چوب بستنی دادخندونککلی خوشش اومد البته قبلا هم بهش داده بود .خیلی خانوم خوبی هستن با اینکه سرشون خیلی شلوغ بود اما بازم با علی بازی کرد و آخرشم گفت بیا دهن شما رو هم ببینم علی خیلی خوشحال دهنش رو باز کرد ایشونم علی رو دیدن.دفعهی قبل برای سرفه های خودم رفته بودیم پیششون این دفعه برای جوش های تن همسرم(خانم دکتر بهناز خدابخشی

اینم عکس چوب بستنی

به من میگه چرا خانوم دکتر بستنیش رو خورد؟خندونک

شبش هم رفتیم خونه عمه زهراش نزدیک اومدن بردمش جیش کنه دمپایی سینا پسرعمش رو پا کرد بعد آخر میگه اینا رو هم بشور

میگم: کدوما؟

میگه: دمپاییا

میگم:چرا؟

میگه:تا سینا خیس بشه

من:

وقتی اومدیم بیرون برای بقیه تعریف کردم اوناهم کلیقه قههقه قههقه قهه

          
 

امروز ۲۰ ام خونه دوست همسرم دعوت بودیم خانوما

دختر عموش مانیا رفت بره رو سکو بهش گفتم نرو مانیا اونم سریع رفت علی هم پشت سر مانیا بدو کرد منم پشت علی رفتم بگیرمش از پله ها نیفته.بعد برای اینکه من نگیرمش خودش ول کرد رو زمین که لبه سکو بود فقط دستم دراز کردم کلاه لباسش اومد توی دستم وای خیلی بهم سخت گذشت.اگه کلاه نیومده بود داخل دستم علی با کله رفته بود پلهاشون خیلی بلند و تیز بود نردهاشم کلی فاصله دار.

منم فقط یه دونه علی رو زدم خجالت یه دادی هم سر مانیا زدم .اومدم داخل بچه رو دادم به زهرا خواهر شوهرم کلی نشستم از استرس کل تنم میلرزید.

بعد باز مانیا رژ اسباب بازیاش رو آورده میزنه به لب علی منم که حساس باز گفتم مانیا جان نکن بازم تکرار کرد مادرشوهرم بنده خدا از اونطرف پا شد اومد به هوای اینکه رژواقعی لب علی رو پاک کنه و به مانیا بگه نکن اما بازم گوش نداد تا آخر علی بغل کردم و بردمش کنار خودم سرش رو به خوردن میوه گرم کردم.

پسندها (2)

نظرات (3)

فــــاطـــــمه ^فـــــائـــــزه
23 خرداد 94 8:09
ای وای اگزوز الان که بهتره انشالله؟ ای جوووووونم عکسش با چوب بستنی آخی گناه داره چرا زدینش الهی
مامان علی آقا
پاسخ
آره عزیزم بهتر چکار کنم دست خودم نبود خودم بعدش پشیمان شدم اما خوب گذشته بود دیگه
مامان مبینا
23 خرداد 94 16:36
وااااااااااااااااااااااای خدا بد نده زینب جون الان بهتره؟
مامان علی آقا
پاسخ
آره خیلی بد بود اماخدا رو شکر زودی روش بست الان زخم شده که انشااله خوب میشه زودتر ممنون عزیزم
مامان محمد طاها
23 خرداد 94 18:07
آخی عزیزم سوختگی با اگزوز موتور خیلی بده من خودم یه بار کوچیک بودم تجربشو دارم ... رو موتور عموم اینطر شدم من که یادمه خیلی گریه کردم علی جون درکت میکنم عزیزم
مامان علی آقا
پاسخ
الهی چقدر بعد آره بچم گناهی اونم خیلی اذیت شد اما چون بردیمش بیرون زیاد گریه نکرد خدا رو شکر مثل فش فشه نشد که ترس،تو دلش بمونه و سوار موتور نشه