بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

مروری بر این هفته

1394/3/16 15:00
نویسنده : مامان علی آقا
690 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی

                        خوبین انشااله؟

 

                           بیاین بریم ادامه مطلب

                                                       آخه پستم یکمی طولانیه

سلام به دوستای گلم و علی جووون مامانی

 بالاخره وقت کردم بیام وب ناز مامان رو به روز کنم

دیگه ببخشید خوشگلم آخه خیلی وقت کم میارمخجالت

بگذریم بریم سر اصل مطلب

دوشنبه ۱۱/خرداد مهمون خاله فاطمه به مناسبت نیمه شعبان رفتیم کبابی سرحدی نزدیکه امام زاده عبدا... گرگان

خیلی خیلی خوش گذشت و شماهم حسابی خوری

راستی ما یه شب زودتر رفتیم آخه شب نیمه شعبان خیابونا حسابی شلوغه نمیشه راه رفت چه برسه با ماشین.دیگه همه قبول کردن یه شب زودتر بریم.بعد شام هم رفتیم تپه نورالشهدا اونجاهم شما حسابی بازی کردی و کلی خوش گذشت.

اینم عکساش

فرداشب(سه شنبه ۱۲ام شب نیمه شعبان)غروب ساعتای۶ونیم بود که به بابایی گفتم شما رو ببریم بیرون دوربدیم.باباجونم از جاهای شلوغ خوشش نمیاد برای همین گفت پس شام بگیریم بریم تپه نورالشهدا منم قبول کردم و وسایل جمع کردم تا ساعت ۷ راهی شدیم خیابونا خیلی شلوغ بود کلی ترافیک بود. وقتی رسیدیم به تپه نورالشهدا اونجا از طرف سپاه بود فکر کنم شیرینی و شربت میدادن که ماهم تبرکیمون اونجا خوردیم.آجرچینی هات رو برات برداشته بودم اونجا بازی کنی بعد به من میگی:ازین تانکا برام درست کن واقیش روخندونک

۱۳/خرداد روز نیمه شعبان.صبح ساعتای ۱۰ بود ۳تایی رفتیم مغازه بابا محسن داخل باغش

صبحانه رو هم همونجا املت دست پخت بابا خوردیمچشمک

بعد کلی آب بازی کردن شما رفتیم و یه هندوانه خوردیم

دیگه تا اومدیم خونه ۱ونیم ۲ بود شما روی موتور خوابت برده بود و دیگه نشد ببرمت حموم. ساعت ۵ غروب هم رفتیم خونه مادر جون جشن نیمه شعبان وساعت ۶ هم راهی خونه مامان جونشون شدیم که خاله جون کیک خریده بودن برای تولد امام زمان(به قول خود خاله جون یادمون نبود که تعطیلیه انشااله سال های دیگه از قبل کیک سفارش میدن که سن آقامون رو روش بنویسن)انشااله

عزیز دلم علی جوون بعد ماجرای سوختن دستش با فش فشه دیگه به شمع و فش فشه و هرچیز دیگه ای که باعث هیجان تولد بشه نمیشهغمگینبچم گناهی خیلی دوست داره اما فقط از دور نگاه میکنه.عاشق تولد و شمعش و فشفششه اما فقط از دورگریهخوشگلم ببخشید که شاید اگه دقت من و بابایی بشتر بود تو الان خیلی راحت به شمع و فشفشه نزدیک میشدیغمگینغمگینحتی شمع تولد رو هم از دور فوت کرد که خاله جوونش آوردش باهم کیک ببرن شاید که یکم ترسش کمتر بشهخطاببخشید عزیز دلمبوسبوس

واما جمعه۱۵/خرداد دوباره رفتیم مغازه بابایی و صبحونه رو اونجا خوردیم بعدشم رفتیم وانی که داخل مغازه بود رو اول آبش رو خالی کردیم بعد دوباره آبش کردیم رفتیم داخلش برای آب بازی من و علی جون کلی بازی کردیم بابا محسن هم زرنگی کرد و یکم اومد آب بازی اونم تاکمر دیگه بیشتر نذاشت خیسش کنیمراضیاما منو علی حسابی خیس خیس شدیم کلی بازی کردیم علی که اصلا نمیومد بیرون آخرش هم به بهونه ی هندوانه آوردیمش بیرونخندونکبعد پوشیدن لباس رفتیم هندوانه رو خوردیم و راهی خونه شدیم.اومدیم خونه هم سریع رفتیم حموم بعد هم لالا.غروب هم علی جون با ۳چرخش بردیمش خونه مادرجونش که خیلی ذوق میکرد بغل.موقع برگشت هم همش میگفت خودم پا بزنم کلی ما رو نگه میداشت تا دوتا پا بزنه،همش هم پشتش رو نگاه میکرد که حلش ندیممتفکر بعد همش میگفتی ولم کنید ماهم میگفتیم ولت کردیم دیگه.بعد تو میگفتی  ول تر.آخه ما آرو م ویواشکی حلت میدادیم که تو هم متوجه میشدیخلاصه باکلی داستان که بریم بابایی رو زیر بگیریم و هرکی زودتر برسه رسیدیم خونه.شبش هم مسابقه والیبال بود که متاسفانه ۳-۱ باختیم این سومین بازی بود اما همش باختیم انشااله امشب اولین بردمون باشه.

تیم والیبالمون عالی محشره

این عکس عضای تیم

اینم یه عکس که من عاشقشم خیلی ناز خوابیدیبغل

اینم عکس جوجه های کبوترات که سرکار بابایی نگهشون میداریم

اینجا از حموم اومدی بعد اینجوری داری رو صندلی تاب میخوری به من میگی ازم عکس بگیرخندونک

هفته پیش هم مادر جون قم بودن از بین سوغاتاشون که اکثرش خوردنی بود این مال شما بود(به قول خود مادر جون برای شام غریبان انشااله استفاده کنیش)

خوب دیگه من برم که شما رو بیدار کنم که باز شب بخوابی زودتر.فعلابای بای

 

پسندها (7)

نظرات (9)

مامانی
16 خرداد 94 15:03
سلام دوست خوبم علی جوووون ببوس
مامان علی آقا
پاسخ
سلام گلم تازه داشتم پست میذاشتم اشتباه دستم خورد مطلب ثبت شد خخخخوای چقدر زود اومدین ممنون
ĸoѕαr
16 خرداد 94 20:10
Aunt Jvnm.chh Nazi salute your website. !!! I went to my fancy like the cute little white Vbanmk. If you click on my web .aztvn happy thank Kelly
مامان علی آقا
پاسخ
سلام کوثر جان عزیزم من باید با لپ تاپ بیام تا از مترجم گوگل استفاده کنم الان باگوشی اومدم بعدا میام جواب میدم
مامان محمد صادق
17 خرداد 94 7:38
سلام دوست خوبم ماشالله به علی کوچولو من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم دوست داشتین به منم سر بزنین تبادل لینک کنیم
مامان علی آقا
پاسخ
سلام فدای شما چشم حتما اومدم گلم لینک شدی خانومی
هدیه
17 خرداد 94 14:21
گلم رمز همه همونه برو بخون و حالشو ببر
مامان علی آقا
پاسخ
خخخ زودتر میگفتی دیگه اومدم
مامان محمد طاها
17 خرداد 94 15:20
ماشالله به علی کوچولو ... عکسات عالیه ... عیدت هم مبارک خاله جون همیشه خوش باشی عزیزم در کنار بابا ومامان گلت
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون خاله ی مهربون عید شماهم مبارک انشااله که همه بچها خوش باشن پیش پدر مادرشون به حق آقامون
مامان مبینا
19 خرداد 94 21:37
علی جونم عکسات عاااااااااااااااااااااااااااااالی شده راستی زینب جون هندونه هم هنوز نرسیدهااااااااااااااااااا نوش جونتون عزیزم
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون خاله جون چشات قشنگ میبینه نرسیده؟رسیده دیگه ممنون گلم یه معذرت خواهی شرمنده من اولین فرستی که بالپتاپ بیام وبتون رو لینک میکنم که بتونم با گوشی هم بیام وبتون.شرمنده هنوز نیومدم
شاپرک مامی
20 خرداد 94 1:57
سلام چقد این سه روزه به علی جون خوش گذشته.البته ما هم همش بیرون بودیم پریا که عاشق دَدِ هس پریا هم کوچکترین کاری که میکنه میگه ازم عکس بگیر
مامان علی آقا
پاسخ
آره واقعا خوش گذشت دسته بابا جووونش درد نکنه خدا رو شکر به شما هم خوش گذشتحقم دارن طفلی ها داخل خونه زندانی شدن ما که بزرگیم کلافه میشیم اینا که دیگه بچه ان
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
20 خرداد 94 14:14
الهی فدای علی کوچولوی خودم. همیشه به گردش و شادی. دیگه علی جون برای خودش مردی شده.
مامان علی آقا
پاسخ
خدا نکنه گلم. انشااله همه همیشه به شادی باشن.فرشته هات زو ببوس
مامان الی...
22 خرداد 94 16:09
سلام. مثل اینکه این چند روزی حسابی به علی جون خوش گذشته. انشاالله همیشه به گردش و شادی. علی منم هر وقت میریم بیرون میگه مامان داریم خوش میگذرونیم!!!
مامان علی آقا
پاسخ
سلام عزیزم آره حسابی خوش گذرونده الهی فدای گل پسر نازتون