مروری بر این هفته
سلام به همگی
خوبین انشااله؟
بیاین بریم ادامه مطلب
آخه پستم یکمی طولانیه
سلام به دوستای گلم و علی جووون مامانی
بالاخره وقت کردم بیام وب ناز مامان رو به روز کنم
دیگه ببخشید خوشگلم آخه خیلی وقت کم میارم
بگذریم بریم سر اصل مطلب
دوشنبه ۱۱/خرداد مهمون خاله فاطمه به مناسبت نیمه شعبان رفتیم کبابی سرحدی نزدیکه امام زاده عبدا... گرگان
خیلی خیلی خوش گذشت و شماهم حسابی خوری
راستی ما یه شب زودتر رفتیم آخه شب نیمه شعبان خیابونا حسابی شلوغه نمیشه راه رفت چه برسه با ماشین.دیگه همه قبول کردن یه شب زودتر بریم.بعد شام هم رفتیم تپه نورالشهدا اونجاهم شما حسابی بازی کردی و کلی خوش گذشت.
اینم عکساش
فرداشب(سه شنبه ۱۲ام شب نیمه شعبان)غروب ساعتای۶ونیم بود که به بابایی گفتم شما رو ببریم بیرون دوربدیم.باباجونم از جاهای شلوغ خوشش نمیاد برای همین گفت پس شام بگیریم بریم تپه نورالشهدا منم قبول کردم و وسایل جمع کردم تا ساعت ۷ راهی شدیم خیابونا خیلی شلوغ بود کلی ترافیک بود. وقتی رسیدیم به تپه نورالشهدا اونجا از طرف سپاه بود فکر کنم شیرینی و شربت میدادن که ماهم تبرکیمون اونجا خوردیم.آجرچینی هات رو برات برداشته بودم اونجا بازی کنی بعد به من میگی:ازین تانکا برام درست کن واقیش رو
۱۳/خرداد روز نیمه شعبان.صبح ساعتای ۱۰ بود ۳تایی رفتیم مغازه بابا محسن داخل باغش
صبحانه رو هم همونجا املت دست پخت بابا خوردیم
بعد کلی آب بازی کردن شما رفتیم و یه هندوانه خوردیم
دیگه تا اومدیم خونه ۱ونیم ۲ بود شما روی موتور خوابت برده بود و دیگه نشد ببرمت حموم. ساعت ۵ غروب هم رفتیم خونه مادر جون جشن نیمه شعبان وساعت ۶ هم راهی خونه مامان جونشون شدیم که خاله جون کیک خریده بودن برای تولد امام زمان(به قول خود خاله جون یادمون نبود که تعطیلیه انشااله سال های دیگه از قبل کیک سفارش میدن که سن آقامون رو روش بنویسن)انشااله
عزیز دلم علی جوون بعد ماجرای سوختن دستش با فش فشه دیگه به شمع و فش فشه و هرچیز دیگه ای که باعث هیجان تولد بشه نمیشهبچم گناهی خیلی دوست داره اما فقط از دور نگاه میکنه.عاشق تولد و شمعش و فشفششه اما فقط از دورخوشگلم ببخشید که شاید اگه دقت من و بابایی بشتر بود تو الان خیلی راحت به شمع و فشفشه نزدیک میشدیحتی شمع تولد رو هم از دور فوت کرد که خاله جوونش آوردش باهم کیک ببرن شاید که یکم ترسش کمتر بشهببخشید عزیز دلم
واما جمعه۱۵/خرداد دوباره رفتیم مغازه بابایی و صبحونه رو اونجا خوردیم بعدشم رفتیم وانی که داخل مغازه بود رو اول آبش رو خالی کردیم بعد دوباره آبش کردیم رفتیم داخلش برای آب بازی من و علی جون کلی بازی کردیم بابا محسن هم زرنگی کرد و یکم اومد آب بازی اونم تاکمر دیگه بیشتر نذاشت خیسش کنیماما منو علی حسابی خیس خیس شدیم کلی بازی کردیم علی که اصلا نمیومد بیرون آخرش هم به بهونه ی هندوانه آوردیمش بیرونبعد پوشیدن لباس رفتیم هندوانه رو خوردیم و راهی خونه شدیم.اومدیم خونه هم سریع رفتیم حموم بعد هم لالا.غروب هم علی جون با ۳چرخش بردیمش خونه مادرجونش که خیلی ذوق میکرد .موقع برگشت هم همش میگفت خودم پا بزنم کلی ما رو نگه میداشت تا دوتا پا بزنه،همش هم پشتش رو نگاه میکرد که حلش ندیم بعد همش میگفتی ولم کنید ماهم میگفتیم ولت کردیم دیگه.بعد تو میگفتی ول تر.آخه ما آرو م ویواشکی حلت میدادیم که تو هم متوجه میشدیخلاصه باکلی داستان که بریم بابایی رو زیر بگیریم و هرکی زودتر برسه رسیدیم خونه.شبش هم مسابقه والیبال بود که متاسفانه ۳-۱ باختیم این سومین بازی بود اما همش باختیم انشااله امشب اولین بردمون باشه.
تیم والیبالمون عالی محشره
این عکس عضای تیم
اینم یه عکس که من عاشقشم خیلی ناز خوابیدی
اینم عکس جوجه های کبوترات که سرکار بابایی نگهشون میداریم
اینجا از حموم اومدی بعد اینجوری داری رو صندلی تاب میخوری به من میگی ازم عکس بگیر
هفته پیش هم مادر جون قم بودن از بین سوغاتاشون که اکثرش خوردنی بود این مال شما بود(به قول خود مادر جون برای شام غریبان انشااله استفاده کنیش)
خوب دیگه من برم که شما رو بیدار کنم که باز شب بخوابی زودتر.فعلا