بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

ای علی!!!(قسمت۵)

1394/2/8 2:19
نویسنده : مامان علی آقا
513 بازدید
اشتراک گذاری

بغلخوشگل مامان چند وقتیه منو مامانی مهربون ،باباش رو بابایی مهربون صدا میکنهبغل

        

چند روز پیش که همسرم از سرکار اومد مشغول ناهار خوردن شدیم،همسرم داشت به چیز رو برام تعریف میکرد  که علی گفت:دهنت پره صحبت نکن دیدهتعجببغلتعجببغل

         

جلوی موهاش بلند شده بود امروز(دوشنبه۷/اردیبهشت)ساعتای ۱۳:۴۵ بود لباساش درآوردم ببرمش حموم قیچی دستم دید میگه:میخوای چی تار کنی؟

میگم:میخوام جلوی موهات بزنم

میگه:مگه شما آرایشگری؟تعجبخنده

         

داشتیم میرفتیم النگدره(۷/اردیبهشت)جوری که علی متوجه نشه به همسرم گفتم:توف توف(توپ توپ) بگیریم؟(بایکم تغییر صدا)بعد همسرم گفت:نه،بعد علی میگه:اِ اِ بگیریم؟سکوتسکوتخندهخنده

        

شبا که دیگه نمخوابه بهش میگم من میخوابم تو تنها میمونیا بعد میخوابه.امشب(بامداد۸/اردیبهشت) ژست خواب گرفته بود که باباش رفت لپ تاپ آروم روشن کرد جوری که من متوجه نشدم.بعد

علی میگه:مامانی شما بخواب من تنهایی بمونم

منسوال اما رفتم جدا بخوابم که دیدم باباش لپ تاپ گذاشت سرجاش علی هم پاشده بود بره سر لپ تاپ که دید باباش رفت بخوابه برگشت سرجاش بعد

میگه:مامانی چرا رفتی پس؟سوال

منم گفتم:خودت گفتی برو میخوام تنهایی بمونم

بعد میگه:نه بیا میخوابم

که دیگه خودش خوابش برد.که منم دیدم لپ تاپ روشنه اومدم سر وبلاگ قند مامانخندونک

             

جمعه۴/اردیبهشت تازه جیش کرد سفره صبحونه رو پهن کردیم که علی گفت:آب میخوام بعد من گفتم:نه مامان جان می خوایم چای بخوریم.بعد دید من بهش آب نمیدم

گفت:جیش دارم

منم سریع بردمش روی دستشوییش نشوندمش جیشش رو کرد رفتم آببریزم روش نذاشت

گفت:آب بده بخورم

منم ناچار رفتم آب آوردم بخوره

هیچی دیگه متوجه شدم آقا جیش بهونه کرد برای آب خوردندلخور

            

دیشب خونه خواهرشوهرم بودیم(۶/اردیبهشت،یک شنبه)بعد دوسته شوهرم آقا امید و همسرش اومدن اونجا بعد علی میگه:ما شرت خریدیم!منخجالتبقیهخنده

بعد باز میگه:یکیش پاره بود!دوباره منخجالتبقیهخنده(یکی از شرتایی که خریده بودم پاره بود که رفتم پس دارم)

     خلاصه دیگه جلوی علی نمیشه کاری کرد فورا گزارش کار میده فسقل

 

پسندها (4)

نظرات (7)

فاطمه & فائزه
8 اردیبهشت 94 8:59
ای جان بجه زرنگه دیگه ماشالله خخخخخخخخگزارش کار.....خخخخخخ
مامان علی آقا
پاسخ
آره دیگه علی دیگه خخخخخخخخخخخ
مامان الی...
8 اردیبهشت 94 10:18
سلام. پسرتون خیلی بامزه ست.کاراش مثل کارای پسر من جوکه. خدا براتون حفظش کنه.
مامان علی آقا
پاسخ
فدات ممنون گلم علی ها همشون جیگرن
مامان راحله
8 اردیبهشت 94 12:32
بوس واسه شیرین زبون
مامان علی آقا
پاسخ
فدای خاله ی گل.خیلی دوست دارم خاله جوووووون
montazer
9 اردیبهشت 94 14:36
وااای زینب جون غش غش خندیدم خدا حفظش کنه خیلی جیگره
مامان علی آقا
پاسخ
فدات رقیه جان ممنون از دعای زیبات
مامانی
9 اردیبهشت 94 20:38
ماشاا.....شیرین زبون
مامان علی آقا
پاسخ
خاله جون این علیه فدات عزیزم
˙·٠•●♥مامان و بابای علی♥●•٠·˙
11 اردیبهشت 94 11:32
آی گفتی منم همین مشکلو با علی داشتم الانم تقریبا دارم خخخخ
مامان علی آقا
پاسخ
آره خیلی سخته کی بزرگ بشن خخخخ
هدیه
17 اردیبهشت 94 0:38
چقدر جالب اتفاقا دوران دبیرستانم یکی از همکلاسیمون تعریف کرد که خواهر زادشو برده حموم و بعد که از حموم آوردتش بیرون سر سفره برای باباش گزارش لباسای خالشو می داده هیچی دیگه همکلاسیمم مرده بود از خجالت
مامان علی آقا
پاسخ
وای..... چه خواهر زاده ای خوب شد گفتی حواسمون باشه خخخخخخ