از علی
امروز علی(۲۹/فروردین/۱۳۹۴)
امروز حدودا ساعتای ۱۲:۳۰ یا۱ بود که علی بردم کوچه.هوا عالی بود.گفته بودم که اگه هوا یاری کنه میخوام هر روز علی ببرم بیرون یه دوری بزنه چندتا بچه ببینه و یه هوایی عوض کنه.
امروز هم خدا رو شکر هوا خوب بود.اول با دوتا توپاش بازی کردیم. بعد یه توپش رو گذاشتیم داخل خونه یه توش بغلش گرفت رفتیم سر کوچه آشغال ها رو انداختیم داخل سطل زباله.بعدشم رفتیم کوچه بالایی. داخل کوچه خودمون که بچه ای نبود اما اونجا یه چندتایی بچه بود که اونا هم داشتن بهار جمع میکردن.علی گفت منم بهار میخوام بو کنم.منم بردمش زیر درخت یه شکوفه افتاده بود برداشتم دادم دستش بو کنه بعد گوشیم درآوردم ازش عکس بگیرم که دیدم چیزی از شکوفه بیچاره نمونده
۴ شنبه ۲۶/فروردین صبح رفتیم خونه مامانم که علی بذارم اونجا من برم پیگیر یه سری از کارام بشم وقتی برگشتم دیدم داره قرآن میخونه.قرآن بابام رو باز کرده داره سوره توحید میخونه
۳شنبه۲۵/فروردین رفتیم خونه خاله معصومم که نوهش(آقا پویا) رو ختنه کرده بودن خبرش رو بگیریم.وقتی برگشتیم به همسرم گفتم بریم ناهارخوران گفت بریم(با اینکه خیلی خسته بود اما به خاطر من اومد)علی رو بردیم پارک ناهار خوران.علی اول به ناهارخوران گفت:ناهار خورشبعد یاد گرفت تلفظ درستش رو
علی از ذوقش دوید طرف پارک کفشش از پاش در اومده بود متوجه نشده بود.بعد وقتی همسرم بلندش کرد بذاره داخل تاب دیدم یه لنگ از کفش نیست برگشتم مسیر دیدم،پیداش کردم.بعد آخرشم نمیومد بریم خونه از دست باباش در میرفت.آخر همسرم بغلش کرد.و گفت که اگه پسر خوبی باشی دوباره بعدا میارمت که علی هم راضی شد.فداش بشم که اینقدر حرف گوش کنه
اینم عکس یلدای۹۳ بود که دیر گذاشتم.البته چون یلدای امسال با شهادت یکی بود گذاشتیم ۴ دی با تولد بابام گرفتیم
علی مردان تا این لحظه ۲سال و ۲ماه و۲۳ روز سن داره