بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

روز مادر و تولد صباوسجاد

1394/1/24 15:52
نویسنده : مامان علی آقا
644 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازم

       شرمنده خوشگلم این روزا کمتر وقت میکنم بیام به وبت

۲۰ام/فروردین/۱۳۹۴ پنج شنبه صبح من و شما رفتیم خونه مامان جون شما رو گذاشتم پیش مامان جون و به همراه خاله جون فاطمه رفتیم بازار.آخه بابا محسن گفته بود برای روز زن برم به انتخاب خودم یه مانتو بگیرم.حدود ساعت۱۰ ونیم رفتیم ساعت۱۲ونیم برگشتم یه مانتو گرفتم دسته بابا جونت درد نکنه.وقتی که داشتیم میرفتیم من که آروم چادرم گرفتم در رفتمخندونکرفتم داخل حیاط چادرم سرکردم.اما خاله جون که داشت آماده میشد بهشون گفتی:داری میری تیجا؟خاله هم گفت دارم میرم یه چیز خوب برات بگیرم.بعد مامان جون شما رو  برد داخل اتاق به ماشین سرگرمت کرد ما هم رفتیم.اگه جلوی تو بریم گریه نمیکنی اما خسته میکنی اون بنده خدایی رو که پیشش هستی از بس که میپرسی مامانیشون تیجان؟کی میان؟و.......

برای همین وقت برگشت خواستم خاله جون پیشت بدقول نکرده باشم رفتم یه کتاب بگیرم براتون که خاله جون نذاشتن و گفتن:خودم بهش قول دادم خودمم میگیرم.دستشون درد نکنه.

اومدیم خونه خاله جون کتاب داد بهتون شما هم کلی خوشحال شدید و همش میگفتید بخون که خاله جون زحمت خوندنشم کشید.به خاله فاطمه رفت طبقه بالا کمک زندایی جون که داشتن تدارک تولد بچه ها رو میچیدن.منم شما رو بردم حموم.بعدشم لالا.تا غروب که بابا جون اومد دنبالمون بریم خونه مادر جون برای تبریک روز مادر.سر راه رفتیم بانک شماهم خودتون برای کارمند بانک شیرین کردین براشون بوس فرستادین و... اونم اینا رو داد به شما

بعد رفتیم یه مقدار شکلات گرفتیم برای مادرجون و رفتیم خونشون ساعت ۶ رسیدیم تا۷و ۱۵ دقیقه نشستیم بعد دوباره رفتیم خونه مامان جون.شام مهمون داییشون بودیم رفتیم رستوران لاله(میدان بسیج)بعد شام هم اومدیم خونه دایی جونشون برای تولد.اینم کیک تولد صباجون و سجاد جون

امان از این قنادادلخور

قرار بود کیک دوتا شکلک ها باشه که اینجور درست کردن فقط با ژله شکل ها رو کشیدن

این علی در حال بریدن کیک تولد صبا سجادخندونک

خیلی شب خوبی بود البته فقط صبا جون تب داشت یکم بیحال بود و نق میزد.زندایی جونم زحمت سه نوع ژله رو کشیدن که شما خیلی دوست داشتین.دیگه جای برای تخمه هم نموند که بخوریمخندونک

البته تولد یک سالگی ۲قلوها ۶/اسفند/۱۳۹۳ بود که قسمت نشد اونموقع.

بعد که اومدیم پایین که بریم خونمون.بابایی جلو در آیفون دایی شون زد بعد به دایی گفت امانتی ما رو بیار .منو خاله فاطمه پرسیدیم چی امانتی؟بابایی هم گفت صبر کنید الان میبینید.یه رم  برای گوشیم خریده بود.دست دایی جون و بابا جوووووووووووون درد نکنه.یه دفعه که با گوشیم فیلم گرفته بودم گوشیم پر شده بود یادمه داشتم میگفتم کاش همون اول رم ۱۶ گیگ میگرفتم نه۸ گیگ بابا جووون هم یادش مونده بود و برا گرفتمحبت اینم عکسش

راستی منم دیشب یعنی۲۳ام بابایی رو بردم بیرون و یه گوشی برای روز مرد گرفتم.که عکسش رو همون روز پدر میذارم .

مامان جان من برم فعلا.الان شما خوابید که من اومدم سر لپ تاپ برم به کارام برسم که باز بیدار میشیدچشمک

پسندها (7)

نظرات (5)

مامان راحله
24 فروردین 94 16:05
کادوهات مبارک دوستم
مامان علی آقا
پاسخ
فدات راحله جان
فاطمه & فائزه
24 فروردین 94 16:38
همیشه به جشن و تولد گل پسر خوشتیپ رو ببین کادوتونم مبارکه ایشالله همیشه فیلم و عکس های جشن و شادی بگیرین
مامان علی آقا
پاسخ
وای ممنون از دعا های قشنگتون اونم ممنون
مامان محمد طاها
25 فروردین 94 19:45
مبارکت باشه زینب جون
مامان علی آقا
پاسخ
فدان گلم
مامان زهرا جون
28 فروردین 94 0:58
مبارکا باشه.زینب جون من عاشق این کتابم گیرم نیومد برا زهرا.مبارک علی جون.گوشی مبارک بابا علی.منم میخوام واسه بابای زهرا گوشی بگیرم موندم چی بگیرم میخوام خودم بخرم کمکم کنید اگه میدونین چی بهتره
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون گلم.قابل زهرا جون نداره.چشم الان میام خصوصی
مامان علی
28 فروردین 94 8:30
امیدوارم تمام لحظاتتون پر از شادی و خنده باشه کادوهات مبارک عزیزم تولد دو قلو ها هم مبارک
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون عزیزم از دعای زیبات مرسی گلم خیلی خیلی ممنون