آفرین پسرم
حدودا یک ربع پیش داشتم نماز میخوندم که تلفن زنگ زد تازه نمازم شروع کرده بودم همسرم هم خواب بود با خودم گفتم یا محسن بیدار میشه جواب میده یا قطع میکنه بعدا خودم زنگ میزنم بهش که دیدم علی رفت سمت تلفن و تلفن رو برداشت و گفت:الو
بعد یه مکث کوتاه گفت:داره نماز میخونه
بعدشم گفت:قطع کرد
ولی هرکاری کرد که گوشی رو بذاره سرجاش دستش نرسید وقتی نمازم تموم شد رفتم لپش رو گرفتم بوسش کردم
بعد گفت:من حرف زدم
گفتم کی بود؟
گفت:خاله جون معصومه
آفرین پسرم خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم تونستی جواب خاله جون معصومه رو بدی و اینکه تونستی بشناسیش و به من بگی کی بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی