بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

هفته گذشته

1394/8/27 13:54
نویسنده : مامان علی آقا
1,178 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  و صد سلام با یه مقدار تاخیر

 اولین دلیل نیومدن این مدتم برای مریضه علی بود

علی یکشنبه یا دوشنبه(۱۷.۱۸) هفته پیش غروب تب کرد روی پام دراز کشیده بود که دیدم خوابید برای اینکه شب راحت تر بخوابه بغلش کردم و بوسش کردم تا بیدار بشه که متوجه شدم تب داره تا ۴شنبه۲۰ام

شب بردمش حموم که بدشانسی حموم سرد شد باز تا شنبه۲۳ام که از صبح سرفه هاش شروع شد و سرماخوردگی علی شروع شد خدا رو شکر خییلی حالش بد نیست.

یکشنبه۲۴ام صبح ساعتای۶ بیدار شد تا ساعت ۱۰ ونیم

علی خیییلی کارتون موزی و مازی رو دوست داره همش لحظه شماری میکنه تا شروع بشه.

    

جالب اینکه داخل سرچ گوگل عکس کارتون موزی و مازی عکس علی هم هستتعجبخنده

     

که خوب ساعت ۱۰:۳۰ و۱۲:۳۰ نشون میده علی هم زود بیدار شده بود هم شربت که بهش میدم باعث خواب آلودگیش میشد در حال نگاه کردن موزی و مازی خوابش برد.

تا ساعت۲ بعد از ظهر خوابید.

دیگه نخوابوندمش تا شب وقت شام خودش وسط حال خوابید هرچی بغلش گرفتم و بوسش کردم بیدار نشد منم گذاشتم بخوابه.

باباش بهش گفت نخواب میخوایم شام بخوریم و هی قل قلکش میداد بعد علی گفت نه نکن میخوام بخوابم و خوابیدخوابخواب

اینم عکسش عکس بالایی برای خواب صبحش هست

عکس پایین برای خواب شب

   

            

همون چند روز که تب کرد همش میگفت چیپس میخوام با ماست

که یه شب باباش باید میرفت جایی علی هم چون چند روز داخل خونه بود گریه که من برم که به باباش گفتم براش سرراه چیپس ساده با ماست بخره

وقتی ماست علی دید میگه ماست خودش رو میخوام بابا(ماست موسیر)منم گفتم اینم همونه فقط بابایی بزرگ گرفته که تموم نشه بعد یکم نعنا هم زدم و دادم بهش البته خودم هم حسابی همراهیش کردم تا یه وقت اذیت نشهخندونکخجالت

  

         

اینم عکس میوه هایی که براش آماده کردم که آب لیموشیرین دوست نداره و نمیخورهخسته

        

اینجا هم باباش رفته حموم  علی منتظر نشسته تا صورت باباش ماشین کنهعینک

   

 چند شب بعد باباییش علی رو پیره مرد کردخندونک

   

گل پسرم مرد شده میخواد ریش سبیلش رو بزنهخندهمحبت

        

چند روز پیش هم علی یه نقاشی البته چندتا خط روی تختش کشید بعد میگه بیا بفرستیم نقاشی نقاشی
راضی

منم رفتم سایت شبکه پویا اما نشد که نشد

  

تا پریشب که خاله جونش اومده بود و باهم یه نقاشی کشیدن و ارسال کردن البته علی فقط دست خاله جوونش رو چسبیدخندونک

  

        

 و اما علت دوم که اثر گذارتر بود در نیومدنم این بود که بلوتوث لپ تاپ پاک کردمخندونک از داداش جونم پرسیدم گفتن چکار کنم که اگه نشد باید لپ تاپ ببرم خودشون انجام بدن.

       

اتفاق بد این هفته برای عمو حسین علی افتاد سرکار صورت و دستاشون سوختهغمگین که خدا رو هزار بار شکر سطحی هست.

انشااله زودتر هم خوب بشن.

پسندها (2)

نظرات (2)

انسی
28 آبان 94 0:02
وای سلام زینب جون مسیحا هم سه روزه سرفه بقول معروف خروسکی گرفته... با این بادهای شدید مشهد رفته بودیم بیرون و غافلگیر شدیم بچم که شالگردن نداشت حسابی گلوش سرما خورد... الحمدلله خوب شد حال مامانا وقتی جیگرگوشه شون مریض میشه دیدنیه... موقع دارو دادن... موقع غداخوردن و آب میوه و ... البته برعکس علی نازنازی مسیحاجونی عاشق لیمو شیرینه و میگه : "ماما لیمومو" هرروز یه دونه رو حسابی آبگیری میکنه وروجک... ای جووووونم جداَ دلم میخاست همون لحظه که خوابیده وسط هال یه ماچش بکنم علی خوشگلمو بجا من تو ببوسش زیاد... ممنون ازینکه بامعرفتی و سر میزنی
مامان علی آقا
پاسخ
سلام انسی جوونم وای این تغییر فصل ها واقعا بده مریضی واقعا نگو خدا رو شکر علی برای دارو واقعا آقاست از همون اول بجز قطر آهن مابقی رو خوب میخورد آهن رو هم آخراش خوب شده بود. خدا رو شکرمسیحای گل لیمو شیرین,میخوره آخه واقعا معجزه میکنه راستی گلم خرمالو هم برای سرفه عالی چشم حتما خاله ی مهربووون شماهم گل پسر ناز مارو ببوس و فشارش بده یه کوچولو گاز هم بکن
˙·٠•●♥مامان علی و ضحا ♥●•٠·˙
23 آذر 94 10:51
سلام گلم چه خوب که پسملی حالش خوبه خداروشکر آپم رمز میزارم براتون
مامان علی آقا
پاسخ
سلام ممنون عزیزم حتما میام