بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

یه حس ناب مادرونه

1394/8/16 14:20
نویسنده : مامان علی آقا
659 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقت پیش علی سرش رو گذاشت رو پاهام دقیقا مثل بچگی های خودم که سرم میزاشتم رو پای مامانم و مامانم سرم دست میکشید

یه حس ناب و مادرونه

واقعازیبا بود

تا بحال اینجور احساس نکرده بودم که مادرم،مادر

اشک تو چشمام حلقه زد و یاد اون دوران افتادم

یادمه من خیلی به مامانم میچسبیدم بنده خدا از دستم آسایش نداشت

همیشه میگفت

ایشااله یه بچه بیاری مثل خودت

همش بچسنه بهتخندونک

تقریبا همین هم شد،علی وابسته

و اگه دختر میبود میشد دقیق حرف مامانم

وبعد چند روز دوباره

از همون کانال که گفتم یه آهنگ لالایی بود که علی بچه بود میزاشتم براش بخوابه

که گوشیم عوض کردم دیگه نداشتمش

دانلود کردم

علی روی بغلم دراز کشیده بود که اون آهنگ گذاشتم

مثل یه فیلم از روز تولدش تا الانش

از جلوی چشمام رد شد

یاد بیخوابیاش،بدخوابیدناش

وای خدا جووون شکرررر

هزاررربار شکرت

خدا جون هیچ زنی رو با این حس زیبا امتحان نکن

خودم اصلا باورم نمیشه من همیشه فکر میکردم این چیزا برای فیلماست

ولی واقعا تمام صحنه ها اومد جلو چشمم

علی بچه بود به سختی بهش شیر میدارم

یادمه یه بار از گرسنگی که نمیتونست بخوابه و شیر هم نمیخورد بغلش گرفتم دورش دادم تکونش میدادم و در حال تکون دادن آروم آروم آمادش کردم برای شیر دادن.

نمیدونم چند نفر این خاطره رو دارن اما من به علی ایستاده شیر دادم تا بتونه بخوره و بخوابه.

گاهی دستم که درد میگرفت باباش  بنده خدا هم پامیشد میومد کمک و علی رو نگه میداشت.

یا بد خوابیدناش

اینقدر که روی پام تابش میدادم پاهام بی حس میشد و دیگه توانی نداشت برای تاب دادن

وباز هم باباش بود که میومد کمکم

علی رو دور میداد تا بخوابه

یادش بخیر

علی شبا اگه قبل ساعت۱۲:۳۰ میخوابید بعد نیم ساعت بیدار میشد

حتی اگه ۱۲:۲۵ میخوابید

یعنی دقیق باید ساعت۱۲:۳۰ بود یا بعد این ساعت

روزای سخت و شیرینی بود

خدایا شکررررررر

یه بار یادم برای اولین بار بردمش مراسم عقد پرسرصدا

شب قرار بود بریم خونه عمش علی رو بردم حموم ساعتای۶ غروب

بعد حموم خوابید تا ساعت۸ شب

بیدارش کردیم کلی گریه کرد

درازش دادم روی پام گفتم آروم بشه بعد بیدار بشه که دوباره خوابید

کلی سر و صدا بود اما علی تکون نخورد

گفتم شب تا صبح بیدار

اومدیم خونه عوضش کردم خوابید تا ساعت۹ صبح

تکوووون نخوردتعجب

خدا جون هوای دل تک تک زنا رو داشته باش  هیچ زنی رو به بچه امتحان نکن که یه روزه پیر میشه و میشکنه.

 از اون روز رفتارم با علی عوض شده یکی دعواش کنه دلم میشکنه

از صبح تا شب قربون صدقش میرم

یه بار خونه مادر جونش بودیم علی آب خالی کرد روی مبلشون باباش دعواش کرد اینقدر دلم شکست که نگو شب که اومدیم خونه از باباشم خواستم که دیگه دعواش نکنه فقط بهش بفهمونه کارش زشت بودهمحبتبوسبغل

نمیدونم کارم بده یا نه اما خییلی حساس شدم روش

پسندها (5)

نظرات (6)

مامان مبینا
16 آبان 94 18:45
حس مادرانه واقعی و بی الایشه گل برای همه مادارا
مامان علی آقا
پاسخ
آره واقعا من چون سنم هم کم بود زیاد این حس باور نداشتم اما الان واقعا باورش کردم با تمام وجودم
انسی
17 آبان 94 0:36
نمیدونم به سن و سال هم مربوط میشه یا نه...اما من که تو سن 28 سالگی مامان شدم از همون اول حساس بودم... و فکر میکنم کاملا طبیعیه این حساسیت هرچقدر هم بزرگتر میشن بیشتر هم میشه... اجر مادر بودن خیلی حسابیه... چه برسه مامان خوب بودن قبول باشه مامان زینب علی رو یه ماچ آبدار بکن
مامان علی آقا
پاسخ
آره عزیزم به نظر من به سن هم مربوظ میشه منم از اول حساس بودم ولی نه اینکه احساس کنم با دعوا کرذن علی قلبم درد بگیره الان واقعا درد میگیره قشنگ احساس میکنم میشکنه ایشااله بتونم مامان خوبی باشم همیشه میگن بجه اول مظلوم واقع میشه یا خیلی سخت گیری میشه یا خیلی شل گرفته میشه. ما از اون دسته سخت گیر بودیم علی رو زیاد کنترل میکردیم که زشته نزن نکن اما الان میبینم کسی جز ما اینکار نمیکرد و واقعا این من ناراحت میکنه.هر دفعه میبینم بچه ای کاری میکنه بدتر از کارای علی و پدر و مادرش فقط نظاره گر هستن دلم به حال علی میسوزه که خیلی محدودش کردیم نذاشتیم بچه گناهی بچگی کنه اما الان مدت زمان زیاد هست که ماهم تصمیم به آزادتر گذاشتن علی گرفتیم . و البته اون سخت گیریا باعث شد که لجباز بی ادب هم نشه. واقعا نمیدونم چه کاری درست چه کاری غلط خیلی سخته تربیت ممنون گلم شما هم ناز پسرت رو ببوس
مامان امیر علی
17 آبان 94 8:53
سلام گلم امیرعلی منم کوچیک که بود همینجوری بد خواب بودوشیرهم خوب نمیخورد شوهرم هم کمکم میکرد ولی شب هایی رو که شیفت بود مامانم بنده خدا میومد خونمون و دوتایی نگهش میداشتیم نوشته هاتو که خوندم دوباره یاد اون روزها افتادم امیدوارم در پناه خداروزهای خوبی داشته باشید
مامان علی آقا
پاسخ
سلام عزیز دلم واقعا هرچقدر هم سخت گذشت اما خاطرات شیرینی بود خدا خیر بده مامانتون رو و خدا سایه همه مردا رو رو سر خونوادشون نگه داره که واقعا تکیه کاه هستن برامون
رقیه
17 آبان 94 16:20
اخی عزیزم چشام خیس اشک شد منم جمعه شب از ترس اینکه نی نی تکون نخوره و من غفلت کنم حتی یک ثانیه هم خوابم نبرد تا ساعت 9 شب هم مشغول دکترو سونو بودم و ساعت 10 رسیدم خونه و ساعت 12 وقت امپولم بودم موقع شام چشام بازنمیشد هم گرسنه بودم هم کسل و بی خواب وقتی امپولامو زدم باورت میشه یادم نمیاد چطوری دراز کشیدم ؟ فکر کنم قبل اینکه دراز بکشم خوابیده بودم تو این 34 هفته حتی یک بار هم قرصامو فراموش نکردم و همیشه به موقع خوردمش در حالیکه قبلا مثلا اگه سرما میخوردم خیلی خودمو درگیر درمان نمیکردم بنظرم وقتی هورمونهای مادرانه تو وجود یه زن داره ریشه میندازه مادر بودن و فداکاری رو یاد میگیریم اینکه جونمونم بدیم و بچمون طوریش نشه الهی به حق همین ماه عزیز هیییییچ زنی حسرت به دل نی نی نمونه .
مامان علی آقا
پاسخ
فدات عزیز دلم شرمنده با این حالت اشکت رو در آوردم. مادر خیلی کلمه خاصی هست. من الان یه مدته خییلی حساس تر از قبلم شدم فقط وقتم شده برای علی کار یه زن خیلی سخته میترسم میترسم نکه یه وقت برای محسن کم بذارم. از محسنم بزنم. واقعا خیلی سخته. عزیزم شما که ماشااله حسابی حسای ناب از الان داری فکرش رو بکن دختر نازت بزرگ بشه بتونه برات ناز کنه و با ناز بگه مامانی اون وقت حست چی میشه شما همین الانش حست بیشتر از من بعدا که دیگه..... تازه دختر خوب بلد ناز کنه و دلبری کنه برادرزادم خوشگل عمه یه نازی میکنه دلت غش میره. آره واقعا منم داروهای خودم یادم میره اما برای علی رو نه اصلا.
فــــاطـــــمه ^فـــــائـــــزه
20 آبان 94 9:22
خدا بهتون سلامتی بده و بتونین در کنار هم شاد و دلخوش و تندرست باشین
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون گلم ایشااله
هدیه
23 آبان 94 1:53
سلام عزیزم واقعا حستو درک می کنم و انشالله تنت سالم و سایت بالاسر علی و زندگیتون باشه واقعا وجود یه مادر نه تنها دلگرمی حتی بیشترراز این حرفاست تو زندگی همیشه شاد باشید و سلامت
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون گلم انشااله این حس هم به زودی نسیبت بشه و خدا رحمت کنه مادرتون رو که چنین دختر گلی دارن