یه حس ناب مادرونه
چند وقت پیش علی سرش رو گذاشت رو پاهام دقیقا مثل بچگی های خودم که سرم میزاشتم رو پای مامانم و مامانم سرم دست میکشید
یه حس ناب و مادرونه
واقعازیبا بود
تا بحال اینجور احساس نکرده بودم که مادرم،مادر
اشک تو چشمام حلقه زد و یاد اون دوران افتادم
یادمه من خیلی به مامانم میچسبیدم بنده خدا از دستم آسایش نداشت
همیشه میگفت
ایشااله یه بچه بیاری مثل خودت
همش بچسنه بهت
تقریبا همین هم شد،علی وابسته
و اگه دختر میبود میشد دقیق حرف مامانم
وبعد چند روز دوباره
از همون کانال که گفتم یه آهنگ لالایی بود که علی بچه بود میزاشتم براش بخوابه
که گوشیم عوض کردم دیگه نداشتمش
دانلود کردم
علی روی بغلم دراز کشیده بود که اون آهنگ گذاشتم
مثل یه فیلم از روز تولدش تا الانش
از جلوی چشمام رد شد
یاد بیخوابیاش،بدخوابیدناش
وای خدا جووون شکرررر
هزاررربار شکرت
خدا جون هیچ زنی رو با این حس زیبا امتحان نکن
خودم اصلا باورم نمیشه من همیشه فکر میکردم این چیزا برای فیلماست
ولی واقعا تمام صحنه ها اومد جلو چشمم
علی بچه بود به سختی بهش شیر میدارم
یادمه یه بار از گرسنگی که نمیتونست بخوابه و شیر هم نمیخورد بغلش گرفتم دورش دادم تکونش میدادم و در حال تکون دادن آروم آروم آمادش کردم برای شیر دادن.
نمیدونم چند نفر این خاطره رو دارن اما من به علی ایستاده شیر دادم تا بتونه بخوره و بخوابه.
گاهی دستم که درد میگرفت باباش بنده خدا هم پامیشد میومد کمک و علی رو نگه میداشت.
یا بد خوابیدناش
اینقدر که روی پام تابش میدادم پاهام بی حس میشد و دیگه توانی نداشت برای تاب دادن
وباز هم باباش بود که میومد کمکم
علی رو دور میداد تا بخوابه
یادش بخیر
علی شبا اگه قبل ساعت۱۲:۳۰ میخوابید بعد نیم ساعت بیدار میشد
حتی اگه ۱۲:۲۵ میخوابید
یعنی دقیق باید ساعت۱۲:۳۰ بود یا بعد این ساعت
روزای سخت و شیرینی بود
خدایا شکررررررر
یه بار یادم برای اولین بار بردمش مراسم عقد پرسرصدا
شب قرار بود بریم خونه عمش علی رو بردم حموم ساعتای۶ غروب
بعد حموم خوابید تا ساعت۸ شب
بیدارش کردیم کلی گریه کرد
درازش دادم روی پام گفتم آروم بشه بعد بیدار بشه که دوباره خوابید
کلی سر و صدا بود اما علی تکون نخورد
گفتم شب تا صبح بیدار
اومدیم خونه عوضش کردم خوابید تا ساعت۹ صبح
تکوووون نخورد
خدا جون هوای دل تک تک زنا رو داشته باش هیچ زنی رو به بچه امتحان نکن که یه روزه پیر میشه و میشکنه.
از اون روز رفتارم با علی عوض شده یکی دعواش کنه دلم میشکنه
از صبح تا شب قربون صدقش میرم
یه بار خونه مادر جونش بودیم علی آب خالی کرد روی مبلشون باباش دعواش کرد اینقدر دلم شکست که نگو شب که اومدیم خونه از باباشم خواستم که دیگه دعواش نکنه فقط بهش بفهمونه کارش زشت بوده
نمیدونم کارم بده یا نه اما خییلی حساس شدم روش