بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

پارک بانوان

1394/6/5 14:39
نویسنده : مامان علی آقا
869 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه۳۰/مرداد

غروب ساعت ۶ به همراه پسرخالمشون رفتیم پارک بانوان

اولین باری بود که میرفتیم.خیلی جای باصفایی بود.فقط بچه ها رو بردیم پارک دیگه هوا یکم بد شد چون پارکش روی تپه بود و ما هم با موتور،زودتر برگشتیم که داخل بارون نمونیم که اصلا بارون نیومدخندونک شام رو اومدیم خونه خوردیم.

علی و پرنیا دختر پسرخالم

اینجاهم سوار این ماشین شده داخل پارک

این عکس هم کنار حوضشه.اگه دقت کنید فضای پشت علی معلوم میکنه که روی تپه ایم.خونه هایی که دیده میشه

            

سه شنبه۲۷/مرداد

بعد یه فشار کاری زیاد همسرم مرخصی گرفت و ما رو برد جنگل.صبح ساعت۱۱ رفتیم جنگل النگدره و تا غروب ساعت۶ برگشتیم.خیلی خوش گذشت

فقط یه مقداری گرم بود.

ناهار مون با یکم هنر بندهخندونک

علی که به قول خودش یه دستش چوب ننه ننه اون دستشم جارو.

اگه دل خودش بود دوست داشت کل جنگل رو جارو کنه

گل پسرم هرآشغالی که میدید روی زمینه برمیداشت و مینداخت داخل سطل زباله تشویقو البته سطل رو هم یه تابی

میدادخندونک

موقع خواب هوا گرم شد منکه نخوابیدم علی رو باد زدم باباش که بیدار شد باد زدن علی رو واگذار کردم به ایشونگیج

اینجا هم یه شیب تند داشت علی و باباش داشتن میرفتن که به علت نرفتن من اوناهم برگشتنخجالت

        

۲شنبه۲۶/مرداد

علی جون و بابای گلش رفتن آرایشگاه

علی یه بار با باباش رفته بود بیرون بابا جونشم براش آبمیوه خرید علی رفت آشغال نیش رو بندازه بیرون باباش بهش گفت که ننداز روی زمین باید بندازی داخل سطل زباله.علی هم گوش داد.چند وقت بعدش رفته بودن آرایشگاه بابای مهربونش دوباره براش آبمیوه خریده بود.علی پلاستیک نیش رو داخل دستش نگه داشته بود بعد مدتی باباش دید گفت چرا نگه داشتی گفت بندازم سطل آشغال

الهی فدای پسر فهمیده خودم بشم منبغل

مرد کوچولومون هنوز قدش نمیرسه که روی صندلی بشینه

اینم موی فشن قبل اصلاحفرشته

اینجاهم شستن سرش توسط آقای آرایشگر(علی بهش میگه عمو علی)

و حالا آبکشی سرش

بعد اصلاح خودش حالا منتظر اصلاح باباجوووونشم تموم بشه

            

دوشنبه ۲/شهریور

وقتی بابا محسنش از سرکار اومد گفت که چای بذار بریم النگدره.

هوا عالی بود.وقتی رسیدیم رفتیم داخل یه آلاچیق که یه دفعه یه بارون شدید اومد.

که خدا رو شکر بند اومد منم علی رو بردم پارکش تا بابای گلش یکمی بخوابه.یه ساعتی داخل پارک بودیم.

اول تاب و بعد سرسره که علی از این سرسره پیچ پیچی ها که رفت سر بخوره چون قبلش بارون بود لیز خورده بعد اون بالا رو چسبید که یه مدت آویزون موند آخه من پایین سرسره ایستادم که سر خورد داخل گل ها نره

داخل شهرک امام بلوار خیلی بزرگیه که لوازم ورزشی داخلش داره.داخل پارک النگدره هم یه قسمتش لوازم ورزشی داره علی میگفت بریم بلوارخندونک

اینم عکسای بلوار علی

و چند مدل دیگه که من علی رو نگه داشته بودم نتونستم عکس بگیرم ازش

بعد هم وقتی باباش بیدار شد زنگ زد و رفتیم یه چای خوردیم و برگشتیم خونه.

خدا رو هزار بار شکر از اون روز همش بارون میاد گرگان حتی دیگه لازم نیست پنکه رو روشن کنیم.آرام

پسندها (1)

نظرات (5)

مامان زهرا جون
6 شهریور 94 22:53
الهی موهاشو!عزیزم همیشه به گردش .بارون دلم میخواد خوش به حالتون
مامان علی آقا
پاسخ
ایشااله اونجاهم به زودی بارون بیاد. گرگان از سوم شهریور همش بارونه خدا رو شکر
هدیه
9 شهریور 94 0:12
سلام زینب جان به به همیشه به گردش و شادی نازنینم
مامان علی آقا
پاسخ
سلام گلم کم پیدایی؟
مامان محمدطاها
10 شهریور 94 13:15
به به عجب علی آقای گلی ... خیلی ناز شدی خاله جون ... همیشه به گردش و شادی باشین
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون خاله ی مهربون خیلی لطف داری همچنین شما
فاطمه^فائزه
10 شهریور 94 17:41
همیشه به گردش و خوش گذرونی ای جوووووووووووون موهاشو
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون عزیزم. خخخخ. آره واقعا موهاش
مامان مبینا
11 شهریور 94 20:19
ما هم بارون میخوایم زینب جون ما ک اب پزشدیمه از گرما مباااااااااااااارک باشه علی جون مو ی کوتاه خیلی بهت میاد
مامان علی آقا
پاسخ
الهی فدات ایشااله بارروووووووون بیاد فراووووووون ممنون عزیزم