فلکه بسیج
سلام به دوستای گل
دیروز غروب بابای علی بهش قول داد که بهش کباب بده.برای همین ساعت های ۹ونیم آماده شدیم که بریم کباب بگیریم و بریم تپه نورالشهدا جای همیشگی مون.وسطای راه بودیم که من فلکه بسیج رو به همسرم پیشنهاد کردم(برای تنوع)همسرم هم پذیرفت و مسیر عوض کردیم.اول رفتیم کبابی سرحدی ۳سیخ کباب گرفتیم(آخه قبل قول دادن به علی من شامم رو آماده کرده بودم و خوردیم)رفتیم سمت فلکه(فلکه بسیج بزرگترین فلکه گرگان خیلی بزرگه داخل فلکه رستوران هم داره).
خیلی با صفا بود کلی علی با،باباش توپ بازی کرد تا بالاخره توپ گم کردن اومدن نشستن بعد خوردن چای و کباب ۳تایی رفتیم یکمی راه بریم فقط نصف فلکه رو دور زدیم و عکس گرفتیم.
این هم نماد فلکه و هم بالاش رستوران گردان داره.
ساعت ۱۱ونیم راهی خونه شدیم علی اصلا دلش نبود بریم خونه گفتم اگه پسر خوبی باشی بریم خونه بهت کیم میدم.گفت من پسر بدیم.بعد باباش گفت باشه تو پسر بدی بهت کیم نمیدیم منم گفتم پس خودمون میخوریم ما بابا و مامان خوبی بودیمدیگه گفت منم پسر خوبیم و راهی خونه شدیم.کیم که خورد. خاموشی زدیم بخوابه اما نمیخوابید آخه ظهرش تا۶ خواب بود.
رفته صندلیش رو آورده نشسته که من به باباش گفتم برق روشن کنه ازش عکس بگیرم.چشماش خواب داشت اما نمیخوابید.می گفت خواب چشام رفته.
خلاصه دیگه۲ بود که خوابید.
گلچین عکسای علی