مطالب جامونده
سلام دوستای گلم
عیدتون مبارک
یه چندتا مطلب جامونده بود اومدم انا رو هم بنویسم
۲۵ام تیر مصادف با۲۹ رمضان۱۴۳۶ محسن که از سرکار اومد ۳تای رفتیم مسجد جامع پای منبر حاج آقا علوی.بعد نماز ظهر و مراسم راهی پارک شهر شدیم من یکمی حالم خوب نبود برای همین نشستم و علی و باباش رفتن بازی.بعد کلی بازی همسرم به علی گفت بریم خونه علی قبول نکرد برای همین بهش گفت برو ببین مامانی حالش چطوره اگه خوب بود یکمی دیگه بازی کنیم.
اینجا داشت میدوید سمت من که اومد گفت مامانی حالت خوبه گفتم آخه با کلی ذوق به باباش گفت مامانی خوبه.یکم دیگه بازی کردن و قست رفتن کردیم علی دوباره رفت سمت سرسره یه چندتا عکس گرفتم ازش بعد هم با پارک خداحافظی کرد و راهی خونه شدیم.
و شنبه عید بود
طبق روال چندساله هرسال این عید رو مهمون خاله جون علی هستیم.این مدته روزها واقعا گرم بودن برای همین قرار شد شب بریم باغ محل کار بابای علی.اما صبح که بیدارشدیم هوا عالی بود برای همین خودمون راهی شدیم و رفتیم باغ اونجا علی و باباش به کبوترها دونه دادن و موتور شستن درخت آب دارن و بعد هم نور رو برای شب درست کردن دو راهی خونه شدیم غروب هم ساعت۵ونیم همه باهم رفتیم.ساعتای ۸ بود بارون اومد اما خدا روشکر زود بند اومد.
شب هم رفتیم خونه مادرجون علی(مامان بابا)خوابیدیم(پدر جون و مادر جونش تنها بودن)صبحم مادرجونش زحمت کله پاچه رو کشیدن که علی خیلی دوست داره بعد صبحانه هم راهی پارک شدیم و بعد کلی بازی اومدیم خونه.