بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

سفر یک روزه به شیرآباد

1394/3/24 15:27
نویسنده : مامان علی آقا
941 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره سلام

ببخشید دیگه تعداد پستا زیاد شد آخه وقتم کمه هرچند وقت یه بار وقت میکنم بیام پای لپ تاپ بیشتر با گوشی میام فقط برای پست گذاشتن با لپ تاپ میام.


 

                             

اول از همه این بگم قرار شد از طرف محل کار عمو میثم شوهر خاله محدثه بریم شیرآباد

به بابایی گفتم بریم قبول کرد به هوای شصت کلاهخندونکشصت کلاه خیلی نزدیکه داخل گرگانه اما شیرآباد برای خان ببینه.

خدارو شکر اشتباهی فک کرد وگرنه نمیرفتیمچشمک

۵شنبه۲۱/خرداد ساعتای۴ بود که حاج باباشون اومدن دنبالمون وسایل گذاشتیم داخل ماشین و راهی شدیم خاله محدثه و دایی حسینشون زودتر رفته بودن.

بعد رسیدن و خوردن یه چای رفتیم دور زدیم

عکسای پایین بابایی میخواست عکس تکی بگیره همه میومدنخندونک

به ترتیب از چپ به راست

بابا محسن وشما،دایی حسین وصبا خانوم و آقا سجاد

عمو میثم و نی نی احسان

بابایی و شما

دایی جوون و صبا خانوم

بالاخره بابایی موفق به عکس تکی شدچشمک

بعدشم بچها رو بردیم پارک

کنار سویئت ما ایتال بود که شما رفتی اونجا منو بابایی هم اومدیم پیشتون تا تنها نباشین

فردا صبح هم بعد صبحانه(املت دست پخت عمو میثم)با خاله فاطمه دوباره رفتین پارک.

از پارک هم که اومدین چون صبح زود بیدار شده بودین خوابیدین تا بعد آماده شدن کباب و سر ناهار که بیدارت کردم ناهار خوردیم بعد هم یه چای آتیشی که زحمتش رو باباجون کشیدن و راهی خونه شدیم.

عکاس،عکسای هنری بالا بنده بودمخندونک

اینم یه نما از سوئیتمون

ما دوتا سوئیت گرفته بودیم شماره های ۱و۲ علی شماره هارو خوند مال بقیه سوئیت ها رو هم خوند فداش بشم منبوس

خوب دیگه من برم تا شما بیدار نشدی به کارام برسم.

دوستای گلم ممنون از همراهیتون

پسندها (3)

نظرات (6)

مامان زهرا جون
25 خرداد 94 15:06
همیشه به گردش.خوش گذشت عزیزم؟خوش به حالتون چه طبیعت بکری
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون گلم .آره جاتون حسابی خالی بود شاید باورتون نشه نمیدونم چرا هر وقت میریم جنگل یاد شما میفتم. شما کدوم استانید؟ گرگان ما همش جنگل و آبشار و دریاست.فقط باید رسیدگی کنن بهشون
فــــاطـــــمه ^فـــــائـــــزه
25 خرداد 94 18:34
همیشه به خوش گذرونی و گردش معلومه حسابی خوش گذشته
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون خانومی آره حسابی جاتون خالی
مامان زهرا جون
26 خرداد 94 10:33
عزیزم ممنون ما کرمانیم.اینجا کجا اونجا کجا!خوش بگذره گلم
مامان علی آقا
پاسخ
پس شما کویر اینا زیاد دیدید استانهای شمالی خوبیش این که کوچیکن و سرسبزفاصله خونه ها تا جنگل خیلی راه باشه15دقیقه. خلاصه اومدین شمال استان ماهم بیاین خوشحال میشیم یه عالم برای زهرا خانوم گلللل
مامان زهرا جون
27 خرداد 94 12:58
خوش به حالتون ماهم کویر داریم شما ندارین غضه بخورین!!! عزیزم ممنون گلم لطف دارین چقد خوب یه بار اومدیم شمال آره بهشتیه واسه خودش.وتبارک الله احسن الخالقین. کویرم جاذبه ای داره برا خودش!حتما اومدین این طرف بیاین پیش ما فدای خاله. لپش رو بکشین از طرف من!خیلی پسرنازیه خدانگهش داره
مامان علی آقا
پاسخ
اما ما خودمون کویر داریم.استانه گلستان به ایران کوچک معروفه چون همه نوع آب و هوایی رو داره. ما من خودم هنوز نرفتم. میدونی زیاد اهل سفر نیستیم بیشتر همون مشهد میرفتیم. اما خیلی دوست دارم همه استان هارو ببینم انشااله اگه قسمت بشه. چشم حتما میکشم
فاطمه^فائزه
27 خرداد 94 14:13
رمز لطفا؟
مامان علی آقا
پاسخ
چشم حتما
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
4 تیر 94 10:10
همیشه به گردش مامان هنرمند.
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون مرضیه جان همچنین شما آره خیلی هنرمندم