بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

تولد گل پسری

1396/11/19 1:37
نویسنده : مامان علی آقا
985 بازدید
اشتراک گذاری
سلام پسر نازمامان و بابا

تولدت مبارک🏻🏻🏻🏻

امسال هم دوتا تولد داشتی

یه تولد کوچولو با خونواده بابایی
و یه تولد کوچیک دیگه با خونواده مامانی


تولدت امسال دقیقا جمعه بود مثل ٥سال پیش که دنیا اومدی


شب تولدت بابایی سرکار بود و عمو محمد دوست بابایی اومد دنبال قفس برای پرندش
ساعت۰۰:۰۵ دقیقه همون تو حیاط با عمو محمدشون برات تولد تولد خوندیم و بابایی چراغ قوه گوشیش رو به جای شمع روشن کرد و شما فوت کردی
همون شب زن دایی علی خدابیامرز و خاله معصومه و خاله زهرا ی مامانی و بابایی اومدن خونمون مامان جون هم آش درست کرد و آورد من هم ژله






فرداشبش هم خونواده بابایی دعوت بودن
و یه شام مختصری خوردیم باهم بعد هم کیک مامان پز️به سفارش پسر جان فوتبالی با تم پرسپولیس و شروع تولد
خدا روشکر شب خوبی بود فقط من تخمه و میوه یادم رفت بیارم






فرداشبش هم یعنی شنبه شب عمو محمد وخانومش اومدن خونمون شام کباب داشتیم
و هدیه شما که خیلی دوسش داری
پ.ن.وقتی رفتیم هدیه تولدت رو بخریم اول این انتخاب کردی ما گفتیم یه چیز بهتر بگیری
وقتی هدیه رو باز کردی گفتی مامانی بیا ببین چه شانسی آوردم یه چیز تکراری ماشین کنترولی




این هم ژله من
دست عمو محمدشون درد نکنه
همون شب یه مهمون هم آوردن برامون
همون پرنده ای که اومدن قفس ببرن براش چون میخواستن برن مشهد
عروس هلندی


یک شنبه شب :بعد کلاس قرآن عمو روح ا... پسرخاله مامانی و بابایی اومدن شام خونمون
و این لباس رو برات گرفتن دستشون درد نکنن


اینم پانیا خانم فسقل هست


فرداش هم که دوشنبه باشه یه نیمچه برفی اومد و شما رفتی بازی با،بابایی










و پنج شنبه شب هم تولدت با خونواده مامانی که کیک بازم فوتبالی بود
با تو بارسلونا












جالبیش میدونی چیه این همه مهمون داشتیم هیچ شبش مهمونا میوه نخوردن یعنی گفتن سیر شدیم میوه نیارینفکر کنم بابایی راضی نبودبه خونوادش میوه ندادم
این هم به یاد بچه گیات که دخملت میکردم




















این هم هدیه های تولدت که برات گرفتیم فقط مونده یه شمشیر






اون گرم کن رو هم مامانجون تو باشگاه مسابقه برنده شد بهش بن دادن مامان جونم داد به شما رفتیم این خریدیم البته یکم بزرگ گرفتیم
















شیرینی ها بابت میلاد حضرت زینب هست که مامان جون و حاج بابا برای مامانی گرفتن دستشون درد نکنه
عکس ها هم برای مطب دکتر فلسفی هست
گربه شدی
و اونم عکس با کلاه سجاده یاد قدیما افتادم


اون شکلات ها هم برای تولدت بردی کلاس قرآنت

اول خواستیم تولد بگیریم برات داخل کلاس ولی مدیرتون گفت نه چون بچه های دیگه هم شاید بگن ماهم تولد بکیریم و خانواده ها شرایط نداشته باشن
که کاملا منطقی بود






رفته بودیم خونه عمه زهرا چند شب پیش عمو عباس این عکسا رو فرستاد برام
یادش بخیر
خدا رحمت کنه مادرجونت رو

من چون خودم مادربزرگم و بابابزرگام ندیدم ویا کوچیک بودم زیاد یادم نیست چیزی ازشون هیچ وقت دلم نمیخواست شماهم چیزی ازشون یادت نباشه
دوست داشتم قشنگ لمس کنیدشون احساسشون کنی ولی خوب انگار قسمت نبود و حکمت خدا چیز دیگه ای بودخدایا شکرت
اون ماشین چینی های شمات خونه عمه که خیلی تعجب کرد
اینم از تولد عمو غلام
زنده باشه هزارسال و سایش رو سر خونوادش








اون نقاشی هم کار تو و درساست بالایی مثلا نقاشی درساست پایینی مال شماست البته با کمک عمه
چند شب پیشم با دایی و زندایی رفتیم بازار شب هیچی نداشتفقط همین خریدم

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
19 بهمن 96 12:01
تولد تولد تولدت مبارکجشنجشنجشن
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون دوست عزیز🌻🌻🌻
مامان صدرامامان صدرا
7 اسفند 96 8:27
تولد مبارک عزیز دلم جشن
مامان علی آقا
پاسخ
یه دنیا ممنون عزیییزم