بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

باز هم عقب افتادگی این مدت

1395/1/18 16:18
نویسنده : مامان علی آقا
1,151 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام

این مدت نبودنم باعث شد کلی حرف بمونه

                              بیاین ادامه مطلب طولانیه

دوباره سلام

بازی ۱۷/اسفند قیچی کردن نی نوش ها و نخ کردنشون

و باز هم۱۷ام ساخت اشکال هندسی با نی نوش ها

در ادامه فوت کردن نی های خرد شده درون ظرف که عکسش نیست و در آخر کشیدن نی از دست هم و بعد هم خوندن کتاب های می می نی

نمیدونم این عکس رو گذاشتم یا نه ادن شب علی گیر داد بستنی رفت از پولای خودش آورد گفت بریم من بستنی بخرم و رفتن با باباش بستنی خریدن گل پسر ما رو مهمون کرد

اینجا هم برای علی می می نی کشیدم رسوندش به مامانش و ابر کشیدم علی تعداد برف و بارونا رو مشمورد و من مینوشتم فقط یکی اشتباه شد دستش رو گرفته روش دیده نشه و اتوبوس هم کشیدم تعداد چرخ هاش رو و آدماش رو میشمورد.

۲ هفته مونده به سال۹۵  با آبجی هام برای اولین بار رفتیم ۴شنبه بازار و چیزهایی که خاله جونش برای علی خرید۱۹/اسفند

البته این رو هم ۸ام علی نوبت دندون پزشکی داشت که ۷ ام من رفته بودم برای انتخابات علی شب خونه مامانمشون خوابید صبح که باباش میخواست بره سرکار دید علی تب داره به من چیزی نگفتن تا زمانی که پیام دادم گفتم من دارم میرم خونه بعد گفت علی دم صبح تب کرده با عجله رفتم خونه مامانم علی خواب بود بیدارش کردم داروهاش رو دادم و لباس هاش رو کم کردم که بعد آبجیم علی رو نگه داشت و من خوابیدم چند ساعتی

قبل خوابم به آبجیم گفتم زنگ بزنه بیمارستان ببینه امکانش هست نوبت علی رو جابجا کرد آخه بارون هم میومد که گفتن میشه نوبت افتاد برای ۱۹ام علی رو صبح بردم دکتر و بعد طبق روال جایزه که خودش انتخاب کرد

بعد ناهار علی رو رفتم بخوابونم که صدای احسان نمیزاشت علی بخوابه و فکرش بیرون اتاق بود و فقط چشماش بسته بود تا خواهرم اومد گفت شوهرش داره میاد دنبالمون پاشم آماده بشم منم علی رو گذاشتم کنار مامانم ولی بیدار بود و کلا نخوابید اون روز رو و نذاشت مامانمم بخوابه

و برچسب سه بعدی برای در بوفش

و این هم ۷ سین

که داخل بوفه چیدم

و شیرینی ها

سفارش خونه مامانم

سینی شیرینی خودم

و مابقیه سفارشات

تولد۶۲ سالگی مادر شوهرم کیک هم یهویی از خودم


گل پسر و بابایی مهربوونش روز اول عید خونه مامانمشون

علی ما موهاس حسابی لخته برای همین اگه ژل نزنیم همش صاف پایینه ایام عیدی که ژل میزدیم یه شب بابایی گلش فقط سر علی رو شست

۶/فروردین خونه مادرجون علی یه هوای عالی و بچه هایی که دلشون میخواد داخل حیاط غذا بخورن

۱۲/فروردین

           لبیک یا امام....

بازی پیداکردن اشکال هندسی یا اعداد روی تخم مرغ و شکاندن آن

سیزده بدر امسال هوای سرد و حیاط خونه بابام

۵شنبه چادر سرکردن علی خخخخخخ

سفر چندساعته ما به بهشهر خونه مامان زنداداش جان

و این هم سفارش شیرینی بعد عید ۱۳ که رفتیم خونه مامانم کل شیرینی ها رو خوردیم برای داداشم چیزی نموند برای همین داداش جان دوباره سفارش شیرینی دادن

تا من شیرینی ها رو آماده کنم علی جان هم کلی یونولیت رو به هوای برف شادی ریخت داخل خونه و کار من هم زیادتر شد الان هم هی سفارش شیرینی میده که دوتای دیگه ۵ تای دیگه

این گل پسر جیگر خالشه آقا احسان ناناز

این جا هم گفت عمو پورنگ بزار برام تا دستگاه روشن کردم دیدم رفته دراز کشیده آماده دیدن

اینم صبا تک دختر خانواده ما فداش بشه عمممممه

اینم دو قلو های ناناز خوشجیل مشجیلای عمه صبا جووون قل اول و سجاد خان قل دوم

۷/فرورین علی با مامانم رفتن بیرون دور بزنن بعد علی برای من گل آورد برای خودشم بهار دست علی پشت دست منه

رولت های من برای اولین بار با تزیین خیییلی ساده به علت عجله پسری در خوردنشون  اینجا هم نصفش خورده شده

۴ شنبه ۱۸/فروردین

بازی های ما موقع پخش فوتبال رئال بارسا که باخت بارساگریه

کیک نوروز۹۵ کار خودم برای خونه مامانم به سفارش آبجی گلم

دوشنبه ۲/فروردین

۱۹/فروردین یه شب خوب و عالی با دوست بابایی

پیتزا پسر خوب،ناهارخوران،تپه نورالشهدا

اینم از ظرف های خالی

پ.ن. علی صبحانه خونه آبجیم بودیم و چون سرگرم بازی با بچه ها شد نخور در حد چند لقمه خورد

ظهر خوابید بیدار شد گرسنش شد نان خورد دیگه رفتیم خونه مامانم آبجیم هرکاری کرد ناهار نخورد رفت مسجد با بابام وقتی اومد دیگه حسابی گرسنش بود نشست یکم مرغ و نان خورد ولی نزاشتم زیاد بخوره برای همین اصلا سیر نشد که نشد همش میخورد و میگفت گرسنمه هنوز سیر نشدم.خخخخخ

و در آخر برشتوک نخودی های من همین امروز ۲۱/فروردین

آخ جوووون بالاخره تموم شدخندونکولی حسابی مختصر نوشتمزیبا

تا بروز بعدیبای بای

پسندها (8)

نظرات (8)

تو و ما
21 فروردین 95 17:02
سلام . ببین ما یه سایت زدیم برای حمایت از هنرهای دست ساز. خوشحال میشم بیای محصولاتمونو ببینی چون واقعا تلاش میکنیم بهترین محصولات دست ساز و کارهای هنری رو ارائه بدیم. با اومدنت خوشحالمون میکنی... http://tovama.com مرسی عزیز
مامان صفا
23 فروردین 95 12:00
سلام مامان علی خوبی؟عیدتون مبارک.کارات همش عالی بودن اون کیکتم محشر بود.با تزیین میمون.روی ماه علی رو ببوسین
مامان علی آقا
پاسخ
سلام مامان صفا گلللللل عید شماهم مبارک گلم.فدای تو خانومی شماهم گل دختری رو
آبجی نگار
23 فروردین 95 15:00
قنادشدی؟؟؟ کیک نوروزخیلی خوب بود منم الان شدیداگشنمه حسابی هوس کردم من غصه دارم این همه عقب موندم فک کنم عکس رامینوبزارم کلی تغییرقیافه داده باشه وای این آقاسجادچه نمکیه تیپ علی تونوروزعاااالی موهای رامین ماهم لخته مث علی فقط یاذم باشه لزاین به بعدروزه بودم نیام وبت خخخخ
مامان علی آقا
پاسخ
ای جیگرت رو قبول باشه گلم بیا خونمون درست میکنم برات ممنون بابت تمام توجهات. انشااله به زودی میام فعلا باز وقت ندارم نمیدونم چرا......خخخخخ
زینب
24 فروردین 95 17:13
سال نو مبارک عزیزم . ان شالله سال خوبی داشته باشین
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون زینب جان همچنین
مامان و بابایی دخمل بلا
28 فروردین 95 23:43
سلام مامانی گل و مهربون علی کوچولو خوبی ؟؟؟ دلم براتون تنگ سده بود حتما به ما سر بزنید
مامان علی آقا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از شما علی هم عالی.میره مهد انشاا.. اولین فرصت هم وب به روز میکنم هم میام پیشتون ممنون گلم
شاپرک مامی
29 فروردین 95 1:02
سلام حال شما احوال شما؟ما که حسابی مشغول تلگرام و اینستا شدیم دیگه وقتی واسه وبلاگ عزیزم نمیمونه بازم شما !!!! علی جون و ببوس
مامان علی آقا
پاسخ
آخ آخ نگووووو همه سرگرم شدن به خدا راستی سلام.ممنون شما خوبین دختر ناز خوبه فدای تو گلم لطف دارین
نگار
30 فروردین 95 21:53
اتفاقایه شب خواب میدم اومدم خونتون تازه بایکی ازخاله هام خیلی خنده داربود قیافتویادم تیست فقط میدونم روسریت نشکی بودلبنانی هم بسته بودی خونتونم همونجاهاش توخوابم بودکه عکسشودیده بودم خخخ عجیب وغریب بودخیلی
مامان علی آقا
پاسخ
خخخخ.سلام گلم من روسریم همینجوری میبندم حالا ایشاا... بیا با همون خالت هم بیا منتظرییییییم البته با رامین خان
نگار
19 اردیبهشت 95 15:38
یه چیزی بگم باورنمیکنی پسرخالم موهاشورنگ کرده بوداونم مش دفعه پیش نگفتم اماتوخوابم باآقامحسن تومسجدمحلتون دعواهم کردین راست میگما
مامان علی آقا
پاسخ
خخخخخ دخترجان با شکم پر خوابیدی نگار جان آدرست رو هم بذار نیست من یکم تنبلم اگه آدرس بزاری از همینجا راحت میام وبت اونجوری سختمه