بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

دوباره عکس

1394/12/16 15:22
نویسنده : مامان علی آقا
688 بازدید
اشتراک گذاری

بیاین بریم ادامه مطلب

 

 

                                    خجالتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتخجالت

علی از روز تولدش منتظره هوا خوب بشه بره خاک بازی که بالاخره خوب شد.

ولی فقط همون یه بار رفت و دیگه فرغونش رو نبرد کلا نمیدونم چرا

۳ شنبه ۲۷/بهمن

این بازی رو از اینستاگرام دیدم با یکم تغییر

یه طرف گوش پاکن ها رو رنگ کردم و طرف دیگه رو علی خودش ماژیک همرنگش رو پیدا میکرد و رنگ میکرد

بعد یه مارپیچ کشیدم و از علی خواستم با گوش پاکن ها روی خط رو تکمیل کنه

و بعد اشکال هندسی کشیدم و علی روی خطا گوش پاکن رو میگذاشت

و وقتی من با تلفن صحبت میکردم خودش این چید

غروب باهم رفتیم مغازه شیر و بیسکویت خریدیم بعد میگه مامانی بیسکویت شبیه تور فوتبالهبغل

۲۸/بهمن،۴شنبه

ساخت پازل با کارتون کفش باباییخندونک

اول شکل ها رو کشیدم برش زدم دادم علی رنگ کرد و خوب هم رنگ کرد بعد هم بازی

۲۹/بهمن،۵شنبه

اتاق علی شد کتاب خونه من شدم بچه با علی رفتیم کناب خونه و علی از خانوم کتابدار کتاب میگرفت و برای من میخوند و واقعا قشنگ هم گفت داستانهاش رو

و اینم هم از خواب زیبای گل پسرم که بابایی زحمتش رو کشید

جمعه،۳۰ /بهمن

اینجاهم علی یه دفعه دلش بستنی خواست که باباجووووونیش هم زحمتش رو کشید

شنبهؤ۱/اسفند

اینم یه بازی دیگه از اینستا که علی خیلی دوسش داره تخم مرغ خالی کردم شکل کشیدم و اسم شکل ها رو میگفتم علی میگشت پیدا میکرد و میشکوندش

و فردا بابایی مهربون از سرکارش این عکس رو فرستاد .فدای بابای گلش که سرکارم به فکر بازی گل پسرشه و تخم مرغ های صبحونش رو این مدلی شکست برای علی آورد

اینم یه بازی دیگه

باهم اعداد خوندیم من نوشتم بعد بریدیم و چسب زدیم به سرنوشابه ها و بعد قطار ساختیم آدمک ساختیم و یا میگفتم علی پیدا میکرد.

و بعد هم خودش دست به کار شد و گوش پاکن ها رو میزاشت داخل در مژیکش و میداد من مثلا صندلی رو رنگ کنم

یه شب عمو غلام شوهر عمه علی شکلات چوبی داد به علی علی میگفت لیف بزنم یعنی همون لیس بعد که بهش گفتم لیس نه لیف

سه شنبه ۴/اسفند

خیلی دنبال پازل با تعداد قطعات کم گشتم پیدا نکردم برای همین هوش چین ۴ تیکه خریدم

و یه دفترچه و برچسب گرفتیم که مثل خانوم چمنی عموپورنگ برای کارای خوبش ستاره بدم بهش

با باباش رفتیم خرید برای گل پسر  فرداش شروع کردیم به دونه کردن بعد تموم شدن علی آقا آش و با جاش گرفته و مشغول خوردن شد.

۶/اسفند شیشه شیرش رو پیدا کرد داخل بوفش و گفت شیر بریز بخورم علی از نوزادی نه پستونک نه شیشه گرفت یادم هم نداشت بخوره همش با دندوناش گاز میکند

جمعه۷/اسفند

ظهر بود علی جون به همراه بابایی مهربونش اومد حسینیه ای که مامانی اونجا مشغول بد و رای دادن.

گل پسرم رای اولی شد

اینم از شیرکاکائو خوردن علی از اونجایی که صبر نمیکنه برای سرد شدن مجبور شدم دخل کاسه بزرگ جا کنم تا زودتر سرد بشه

۱۱/اسفند

داخل گوسیم یه بازی دارم که باید میوه ها رو بشموره و عدد مورد نظر رو بزنه یکم براش سخت بود منم تصمیم گرفتم عملی بهش یاد بدم که موفق هم شدیم

و همون روز ادامه بازی با خودش

و وقتی بچه با بابا مشغول نماز خوندن میشه ۱۱/اسفند

۱۲/اسفند عمه علی یه سر اومدن خونمون کاری داشتن این پیتزا رو هم زحمتش رو کشیدن آوردن برای علی جووون

بازی ۵ شنبه ۱۳/اسفند علی وقتی مامانی مشغول پخت کیک برای تولد دوقلو های عمه بود

چهار شنبه ۱۲/اسفند از شهرداری کارت تفکیک زباله آوردن و الانم گل پسرم هر آشغال بخواد بندازه میپرسه تر یا خشک

خیلی منتظر این روز بودم و برنامه عمو پورنگ که در مورد همین موضوع بود کامل یاد گرفت و درک کرد

جمعه۱۴/اسفند تولد دوقلوهای عمه که به علت ده فاطمیه از ۶ام به ۱۴ام مکول شد

۱۵/اسفند براش تخم مرغ آبپز کردم بخوره اومده میگه مامان چرا این تخم مرغ اینجوریه؟؟

۱۶/اسفند گل پسر درحال کمک کردن به  مامانی(یک شنبه)

بازی ۱۶/اسفند من و علی                                             

و همچنان ۱۶ام و بازی با صفحه باد صبا هرکی یه عدد میگفت اون یکی عدد رو پیدا میکرد

و باز هم ۱۶ام

من شکل میکشیدم داخل دفتر علی مثل همونی که من کشیدم وایمیستاد

پسندها (1)

نظرات (2)

آبجی نگار
19 فروردین 95 14:58
آفرین به مامان باحوصله من بیچاره تامدرسم تموم نشه فرصت آپ کردن وبوندارم
مامان علی آقا
پاسخ
واییییی. نگووو نگار جان کلی عقب افتادم دعاکن زودتر تموم بشه این عقب افتادگی.
مامان نسرین
19 فروردین 95 16:44
سلام مامان علی آقا سالگرد ازدواج و سال نو تون مبارک ان شاالله سال خوبی داشته باشیدتو وبلاگ سبحان داخل پست بازی های آموزشی ایده بازی پیدا کردن راه رو از شما گرفتم و همینطور گذاشتنشون تو وبلاگرو امیدوارم ناراحت نشید
مامان علی آقا
پاسخ
سلام نسرین جون نه گلم اتفاقا خیییلی خوشحال شدم حتما میام و از ایده هاتون استفاده میکنم.وای نمیدونم چرا اینقدر وقت کم میارم جدیدا. عزیزم ممنون بابت تبریکت سال نو شماهم مبارک گلم.به زودی حتما میام و به وبتون سر میزنم منم تا اون روز ببخشید.اولویت اولم رسوندن وب علی به زمان حال چون خییییلی عقب موندم.ممنون که هستین و به ما سر میزنید.ممنون دوست گلم