بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 20 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

تولد گل پسر ۳ ساله

1394/11/9 16:33
نویسنده : مامان علی آقا
1,075 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرمبوس

              دیگه حسابی مرررررررررررررررررررد شدیمحبت

   

   

   

   

 

بیاین ادامه مطلب

 

امسال هم مثل سالهای قبل ۳ تا تولد داشتیم

تولد اول  خونه مادر جونشون بود

من برای اولین بار کیک اسفنجی درست کردم(۲۸/دی)و سه شنبه ۲۹ام بعد اومدن از دکتر دندون پزشگی کیک رو باز هم برای اولین بار خامه کشی کردمزیبا

و شب ۳تایی رفتیم خونه مادر جونشون یه تولد کوچیک گرفتیم.

با اینکه بار اولم بود کیک عالی شده بود و همه کلی تعریف کردن

شوهر عمه عباس که اصلا باورش نمیشد و تا آخرین لحظه رفتنشون همش بهم میگفت زنداداش کار خودت بود واقعاخجالتمنم کلی ذوق میکردمخندونک

اینم از کیک

   

  و عکس با بچه های خانواده پدری

  

 

تولد شماره دو،۳نفری و خانوادگی(۵/بهمن/دوشنبه شب)

قرار بود کیک درست نکنم و شام بریم بیرون ولی هوا اینقدر سرررد شد که نشد جایی بریم برای همین یه دفعه ای کیک درست کردم 

کیک لاو با روکش گاناش هرچی هم طرح زدم روش دیده نشددلشکسته

۳تا قلب زدم که دید نداشت

  

این هم از شب فوت کردن و برش کیک شمابغل

 

و هدیه شما

 

و

وبعد کلی عکس

بعد هم شام که پیتزا درست کردمزیبا

 

۶/بهمن

بالاخره  یاد گرفتی می می نی رو برسونی به مامانشتشویق

 

شب هم حاج بابا و مامان جون و خاله فاطمه اومدن خونمون که دایی جون داخل ماشین چیزی جا گذاشته بود که مجبور شدن زودتر برن خونه و چون شما خیلی کم خاله جون دیده بودی کلی گریه که نرین که خاله جون گفت پس تو بیا بریم که شما هم از خدا خواسته آماده شدی و اولین شب بدون من و بابایی رو تجربه کردی.شب خیلی دیر خوابیدی و خاله حسابی اذیت شد چون نتونسته بود قطره های بعد عمل چشمش رو بریزه و چشمشون درد گرفته بود.

و از این طرف برای من بعد۳ سال اولین شبی بود که راحت خوابیدم چون همیشه چند بار نصف شب بیدار میشم و چک میکنم که سردت نشده باشه و پتو میندازم برات.

صبح زنگ زدم اگه میخوان بیارنتون که گفتن نه و اینکه تو هم نمیومدی میگفتی هستمخنده

و من هم رفتم تدارک تولدت رو بچینم

۲تا کیک پختم

۱ پای سیب

۳ تا ژله

۳ دیس الویه

و باز تزریق ژله ها

خلاصه کل روز رو در حال فعالیت بودم

شما رو ساعت ۱۱ شب آوردن

خاله جون میگفت به هت گفته با حاج بابا و مامان جون برو آبمیوه بخر بعد هم برو خونتون گفتی نه کتابام نفرست بزار باشه من برمیگردم.آبمیوه بخرم میام دوبارهدلخور

وقتی اومدی بابایی گفت دلت برام تنگ نشده بودمحبت

شما:نهزیبا

بابایی:متفکر

بعد من پرسیدم

گفتم من خیلی دلم برات تنگ شده بود تو چی دلت تنگ شده بودزیبا

شما:من یکم دلم برات تنگ شده بودآرام

من:راضی

خلاصه این شد تلاش های من برای تولد شما

پای سیب

  

الویه

و  ژله

 

الویه ها و پای سیب رو دادم مامان جونشون بردن ژله ها هم هنوز تزریقش تموم نشده بود.

اینم از بازی آخر شب شما

 

تولد شماره سه خونه مامان جون

فردا صبح (۸/بهمن پنج شنبه) اولین برف امسال هم اومد ولی کوتاه

صبح شروع کردم به خامه مالی کیک تولد.

که شد این

  

نمیدونستم آدمکاش رو باید از کجا بخرم که دوستم(مامان علیرضا)گفت میاره وسایل کیک تولد علی رضا رو،دسته گلش درد نکنه.

و ساعت۱۴:۳۰ دایی حسین اومدن دنبالمون ما رو بردن خونه مامانجونشون

اونجا بهتون ناهر دادم هر کاری خاله فاطمه کرد راضی نشدی بری بخوابی.

من هم ژله ها رو از قالب در آوردم و بعد جایگاه تولد رو درست کردم

 

و راهی بازار شدم تا چند تا هدیه بخرم(هدیه ها نقدی بود ولی خاله فاطمه گفت برم ۳تا چیز کوچیک بخرم بدم بچه ها بدن به علی که علی خوشحال بشه.

منم رفتم۳ تا چیز خریدم

هدیه شماره یک رو سجاد جون عمه داد(نرم چین)

 

هدیه شماره دو رو احسان جون خاله داد(بیل و فرغن)

 

هدیه شماره سه رو صبا جون عمه داد(پازل چوبی)

 

احسان همش میگفت عکس بگیرم با علی علی رو میگفت بیا بشین عکس بگیریممحبتبغل

صبا سجاد عمه هم فقط تو فکر کیک بودن خندونکخندونکمحبتبغلمحبتبغل

اینم از عکسای تولد(توکوشیه خاله فاطمه با گوشی من فیلم گرفتیم میذارم حنماخندونک)

اومدم اینم عکسخندونک(۲۵/بهمن)

بابایی میخواست لباس تنت کنه برای جشن

 

 

 

و امروز هم اولین حموم۳ سالگیت رو رفتی

 

و

 

و

و این هم خلاقیت های شما با نرم چینمحبتبوس

 

 و در آخر این هم تبریک نی نی وبلاگ به شما

 

 و در آخر این ایده ای لاو یو با عکس شما رو هم از مامان حلما گل گرفتم که برای خودشون عکساسی هستن دستشون درد نکنهمحبتمحبت

                                                                       خدا حافظت باشه مرد کوچولو خونهبای بای

پسندها (5)

نظرات (7)

مامان امیر علی
10 بهمن 94 13:43
ماشاالله علی جون تولدت خیلی خیلی مبارک موفق و پیروز باشی عزیزم
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون خاله جوووووونم
مامان نسرین
11 بهمن 94 17:01
تولد تولد تولدت مبارک علی جون
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون نسرین جان خیییییلی محبت دارین عزیزم لینک شدین با افتخارررررر
رقیه
14 بهمن 94 18:07
ای جووونم چسر خوشگل تولدت مباااااااااااااااااااااااااااارک
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون رقیه جااااان
مامان صفا
18 بهمن 94 10:50
تولد علی کوچولو مبارک.آفرین مامان هنرمند چقدر زحمت کشیدین همه چی عالی بود
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون عزیز دلم.فداتون
مامان آنیسا
19 بهمن 94 11:38
علی جونم تولدت مبارک عزیزم
مامان علی آقا
پاسخ
ممنون خاله جووون مهربووون
˙·٠•●♥مامان علی و ضحا ♥●•٠·˙
21 بهمن 94 13:27
سلام گلم چقدر دلم براتون تنگ شده بود اینروزا اصلا وقت ندارم نمیدونم چراهمش وقت کم میارم تولد گل پسری مبارک نشد که همه ی پست هاتونو بخونم سر فرصت انشاالله دوستتون دارم
مامان علی آقا
پاسخ
سلام عزیزم. منم چند وقتیه دیگه زیاد سر وب نمیام وب شده فقط برام نوشان زیاد به صفحه دوستان نمیرم ممنون گلم بابت تبریکتون فرشته هاتون ببوسید اولین فرصت میام فقط رمز هم بدین.
مامان الی...
19 اسفند 94 14:42
سلام علی جون عزیز دلم. تولدت مبارک دوست خوب ما. ان شاالله جشن تولد هزار سالگیت رو در کنار مامان و بابا جشن بگیری عزیزم. بوس از طرف علی مامان الی... برسه به علی مامان زینب.
مامان علی آقا
پاسخ
سلام الی جان ممنون گلم. خیییییلی لطف و محبت دارین