بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

ربات نی نی وبلاگ💪🏻

سلام عزیزترینم الان ۱۲شهریور ساعت۱:۵۲دقیقه بامداد هست و من برای اولین بار با ربات نی نی وبلاگ دارم پیام میذارم چقدر خوب شد اینطوری عزیزم بازم با هم رفتیم نمایش خیلی لذت بردی و خوشحال بودی ممنون از بابایی مهربونت بابت این خوشحالی عاشقتم قشنگم از این به بعد به امید خدا بیشتر میام وبلاگت پسرم فعلا خداحافظت گلم 🏻 🏻 🏻 راستی یادم رفت بگم چند وقت درخواست دونات میکردی و بالاخره باهم درست کردیم و کلی لذت بردیم ...
12 شهريور 1396

کلاس قرآن و حرف ق

بعد از مدت ها که قرار بود ببرمت کلاس قرآن بالاخره ۲۱ام خرداد رفتیم کلاس قرآن سرخواجه هشتم خدا رو شکر خیلی دوست داری کلاست رو و معلم مهربونی هم داری خانم زارعی و اما شما حرف   ق   یا   غ   رو   د   تلفظ می کردی که صبح روز ۶ام تیر ماه برای اولین بار غ یا ق رو درست تلفظ کردی فقط مونده حرف   ک    که  ت   تلفظ میکنی مثلا به کو کو میگی تو تو البته بهت میگم بگو   ک   میتونی بگی ولی توی کلمه نمیتونی هنوز ...
23 تير 1396

مادرجون آسمونی شد

سلام عزیز دلم سلام پسر نازم قرار بود وبلاگ رو سر و سامان بدم که نشد مادرجون نیمه های ماه رمضون حال خوشی نداشت این مدت آخر هفته ای ۳ روز میاوردنش گرگان برای دیالیز روز و شبای سختی بود دیدن این همه مریضی باهم واقعا سخت بود خواهش های که مادر جون میکرد که ببریمش خونه ولی کاری از ما برنمیومد آمبولانس راضی نمیشدن میگفتن مریض شما هرچی کمتر تکون بخوره بهتره تا شب سه شنبه ۱۲ام ماه رمضان خونه خاله محدثه افطار بودیم که گفتن حاش خیلی بده همه رفتیم اون شب یه جورایی جوابمون کردن فرداش هم اجازه دیالیز ندادن چون حالشون خوب نبود تاپنج شنبه که یه دفعه زنگ زدن مریضتون برای دیالیز میاد گرگان و من و بابایی مثل شبای دیگه مسئولیت بردن ما...
18 تير 1396

نوروز۱۳۹۶ و تولد گل پسر

پسر ۴ساله من سلام   از تولدت به بعد هرکاری میگیم نکن میگی من دیگه بزرگ شدم ۴ سالمه  بهمن که تولدی نگرفتیم بخاطر فوت دایی جان فقط یه تولد کوچیک ۳ نفره   قرار بود تولد ۲۰ اسفند با سالگرد عروسیمون باشه که سفارشات شیرینی من شروع شد و نشد و افتاد به عید هفت سین چهارشنبه ۹ فرورین  اول ماه رجب شب لیلۀ الرغائب و ولادت امام محمدباقر شب قبل کلی آهنگ تولد دانلود کردم و شب تولد حسابی شماها شاد شدین و کلی هر۴تاتون رقصیدین.شما.صبا و سجاد.احسان همچی کار خودم تم و کیک اولین بار با خمیرفوندانت کار کردم   طراحی از دایی جووون حسین     &nb...
18 فروردين 1396

برگشت دوباره

سلام به دوستای گلم و بعد هم علی جانان علت نبودن ما اول اینکه نی نی وبلاگ چند باری هنگ کرد و باعث شد من نسبت به ثبت خاطرات دل زده بشم دوم اینکه اینستا فعالیت کردیم سوم این که خواستم وقت بیشتری برای شما بزارم این مدت نبودنمون اول این که سرفه های شما کاملا رفع شد ۴مرداد تولد بنده مصادف شد با عقد خاله فاطمه مهربون با عمو رضا ۲۰ ام شهریور تولد بابایی امسال چند روز قبل محرم مریض شدی و ما دو شب اول خونه بودیم اما از شب سوم میرفتیم مسجد جامع گرگان نماز و منبر حاج آقا علوی بعد میرفتیم مسجد خونه مامان جونشون و بعد هم همراه دسته تا یه مسیری میرفتیم شب اول از دسته ترسیدی...
5 بهمن 1395

دکتر دکتر دکتر

سلام قشنگم اومدم خیلی مختصر بگم چون اصلا خاطرات خوبی نیست دکتر و سرفه الان کی سرفه میکنی اول دکنر شیروانی،جواب نداد دکتر منقوش و باز هم جواب نداد دوباره دکتر شیروانی داشتی بهتر میشدی که یه تب و دوباره سرفه.عید نوروز آلوچه رو با تخم خوردی گیر کرد گلوت که بابایی انگشت کرد گلوت تا رفت پایین دکتر شیروانی دارو داد گفت اگه خوب شد که هیچی اگه نه عکس از ریه بگیرین و ما عکس رو انجام دادیم رفتیم مطب گفتن یه قسمت عکس محو ببر رادیولژیست بخونه بردیم رادیولوژیست فردا جواب داد رفتم دکتر گفتن ببرمت دکتر جراح عمومی رفتیم نوبت گرفتیم رفتیم خونه مامانم ساعت۲ رفتیم بیمارستان دکتر عمل داشت تا ۳ونیم منتظر بودیم عمت هم اومد عمه زینب همش با عمه بودی...
28 خرداد 1395

جدا خوابیدن

چند وقت میخوام محل خواب علی رو جدا کنم ولی منتظر هوا بودم که خوب بشه تا دیشب یک شنبه ۲۶ /اردیبهشت برای اولین بار جدا خوابید گل پسر و اول عروسک شلمنش رو روشن کردم به قول خودش لاکپشت ستاره ای خوابید خواموش کردم و شب خواب روشن گذاشتم عروسک باب اسفنجیش رو هم دادم بهش شب خوبی بود خدا رو شکر اینم از خواب علی چند وقت پیش پا در هوا الکی مپلا خوابه ...
27 ارديبهشت 1395