بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

مامان جون به دنیا اومدی گلم

                     سلام مامانی مبارک باشه گلم الان دقیقا ۲ ساعت و۵۷ دقیقه میشه که زمینی شدی                                                       مامان جان اینم عکس هدیه های تولدت البته همش نیست اول از همه لاک پشت ستاره ایت بعدیش لوازم پزشکی...
6 بهمن 1393

همسرم،عشقم،ممنون

زایمان من حسابی پرماجرا بود یادمه چند وقت قبل زایمانم یکی از دوستای همسرم بهش گفته بود خانوم منم دوست داشت طبیعی زایمان کنه اما وقتی درد کشید ترسید و با کلی سر و صدا بردنش برای سزارین وقتی محسنم این ماجرا رو برام تعریف کرد منم که عاشق زایمان طبیعی بودم بهش گفتم سر زایمانم دلت رو محکم کن(آخه همسرم خیلی دل نازکه و اصلا تحمل بیتابی و درد منو نداره)و اگه منم ازت خواستم که برم برای سزارین رضایت نده تا بتونم طبیعی.وای فقط خدا میدونه که بنده خدا این۲۸ ساعتی چی کشید.وقتی ناله و گریه ام رو دید حسابی بیتاب شده بود.خواهر شوهرم میگفت حسابی عصبی بود و اصلا هم غذا نمیخورد.الهی بمیرم براش که اینقدر ماه.محسن در کنار اینکه اینجوری اما اصلا نشون نمیده که چن...
5 بهمن 1393

هدیه های تولد پسر طلا

قشنگ مامان الان یه چند روزی میشه که هدیه های تولدت رو خریدیم دقیقا ۲۸/دی/۱۳۹۳ ساعت۷ غروب اما بابا جون گفت باشه روز تولدت بهت بدیم منم میخواستم همون روز بیام و داخل وبلاگت بنویسم اما مامانی دلم صبر نداره دیگه گفتم فقط بیام بنویسم عکساش باشه برای همون روز                   پیشاپیش مبارکت باشن قربونت برم ...
3 بهمن 1393

قلک علی پسر

سلام مامانی مامان جان اولین قلکت پر شد و مجبور شدیم پارش کنیم (۱/بهمن/۱۳۹۳) اینم عکسش واینم قلک جدید که خاله جون فاطمه زحمتش رو کشید و خیلی دوسش داری(۲/بهمن/۱۳۹۳) والبته لیوان باب اسفنجی که بالاخره یافتیم مبارکت باشه قشنگم ...
3 بهمن 1393

فضول شدن علی مردان خان

چند روزه پیش که داشتم سیب زمینی رنده میکردم دیدی و گفتی منم رنده کنم اول خواستم بهت ندم اما یاد حرف های مشاور ها افتادم که میگن بذارید بچها خودشون بعضی چیزا رو تجربه کنن.منم رنده کوچیک رو بایه دونه خیار شور کوچیک بهت دادم رندش کردی اما روی لباسات نه داخل ظرف.تا ۲۹/دی ماه (دیروز) رنده رو که شسته بودم گذاشته بودم که خشک شه بعدش جمعش کنم رو دیدی گفتی بده بعد رفتی سر یخچال که یه سیب بده رنده کنم(البته پریروز هم یه سیب رنده کردی برای همین یادت به سیب بود)منم بهت سیب و رنده رو دام که این بار به جای سیب دستت رو رنده کردی بعد گفتی دستم درد کرد اومدم ببینم چی شده که دیدم داره خون میاد و بردمت دستت رو شستم و چسب زدم برات که خیلی از چسب خوشت اومد بعد...
30 دی 1393

از شیر گرفتن ناز مامان تموم شد

مامان جون من و بابایی تصمیم گرفتیم که از ۵ شنبه شب دیگه بهت شیر ندم آخه بابایی فرداش خونه بود و شب قرار شد که زحمت بکشه و اون پیشت بخوابه.من و شما ۵ شنبه ۲۵/دی خونه مامان جونشون بودیم از غروبش همون کلک چسب زدن رو استفاده کردم خاله جون فاطمه هم زحمت کشید یه هدیه برات خرید که مرد شودنت رو بهت تبریک گفت اینم عکسش اول که هدیت رو بهت داد خیلی دوسش داشتی و حسابی بغلش کردی ولی وقتی گفت که برای این برات خریدم که مرد شدی و دیگه جی جی نمیخوری به خاله جون فاطمه گفتی باهات قهرم بعد دیگه فیلت رو نگرفتی گفتی ترسیدم .خلاصه خاله جون زحمت کشید و حسابی با شما و آقا فیله بازی کرد تا شما فیلت رو پذیرفتی .و شب هم بابا محسن اومد دنبالمون...
30 دی 1393

جایزه گاز نگرفتن!!!!!!

سلام پسر مامان اون روز که قرار بود بریم برات جایزه بگیریم مامانی مریض شد کارش به درمانگاه و سرم رسید که خدا رو شکر الان خوبم الان یه چند روزی میشه که جایزت رو برات گرفتیم.اما مامانی یکم تنبلی کرد تا الان این جایزه خاله جون فاطمه بود و اینم خودمون برات گرفتیم کوچیکه میدونم اما آخه مشاورا همه میگن برای بچه جایزه بزرگ در نظر نگیرید کوچیک باشه اما بیشتر باشه ماهم مامانی رعایت کردیم و به خاله جونم گفتم که لاک پشت ستاره ای رو بذاره برای تولدت و یه چیز کوچیک  بگیره که خاله جون هم پذیرفت خیلی ماهی مامانی ...
21 دی 1393

خدارو شکر که تنبیه علی جواب داد

دیشب که دوستان برای شب نشینی اومده بودن خونه ما خدا رو شکر علی حسابی آقا بود و کلا با سلما خوب بود و بازی میکرد تا آخر شب نشینی که سلما علی رو اذیت کرد که علی هم خواست گازش بکنه که دست بابا محسن قربانی شد بابایی دستش رو برای نجات سلما گذاشت داخل دهنت و تو اشتباهی به جای گوش سلما دست بابا یی رو گاز گرفتی ولی سلما از فرصت استفاده کرد و دستای علی رو گاز کند و علی کلی گریه کرد اما بازم خدا رو شکر که تنبیه جواب داد و قرار شده که امروز علی رو ببریم بیرون و براش جایزه بخریم و خاله جون فاطمه هم قرار برای علی جون یه جایزه بخره(به قول خود علی لاک پشت ستاره ای ) ...
13 دی 1393